Thursday, October 7, 2010

سخنی سودمند، از بهر آنکس که گوشی شنوا دارد


بررسی در جامعه شناسی حاکمیت بنام ایران

شاهین ایران پور

سخنی سودمند،

از بهر آنکس که گوشی شنوا دارد

نیکولو برناردو ماکیاولی (1469-1527 میلادی)، فیلسوف سیاسی، سیاستمدار ،شاعر، آهنگساز و نمایشنامه نویس ایتالیائی که در شهر فلورانس و در زمان سلطنت مدیسی ها میزیست، بیگمان پر خواننده ترین، بحث برانگیزترین، ستوده ترین و بد نام ترین نویسنده در ادبیات سیاسی جهان در همه دوران ها است. دو اثر جنجال بر انگیز او "شهریار" و "گفتار ها" تا بامروز تاثیرات خود را در سیاست های کشورهای جهان حفظ کرده است.

ماکیاولی میگوید: "من رساله ای بنام شهریار نوشته ام که در آن تا جائی که میتوانم دراطراف مسائل غور کنم..... اینکه حاکمیت چیست، بر چند نوع است. چگونه آنرا بدست میآورند، چگونه آنرا حفظ میکنند و چگونه آنرا از دست میدهند".

تحلیل ماکیاولبی بیگمان در این دو اثر واقع گرایانه است و خود او معتقد بر این نظر است که "سخنی سودمند از بهر آنکس که گوش شنوا دارد را پیش میکشد". و برای این کار برآن است که "بجای خیال پردازی میباید به واقعیت ها روی کرد".

او کاملا آگاهی دارد که سخنانی را که میگوید تا آنزمان هیچ کس تا بحال حتی جرئت گفتن آنرا نیز نداشته است. رشته تفکر ماکیاولی بر این محور ازمسائل دور میزند که چگونه میتواند ملتی زمام سرنوشت خویش را خود بدست گیرد؟ بنظراو نیروئی که انسان را قادر باین کار میکند "فضیلت" نام دارد. ماکیاول معتقد است که این فضیلت است که هر چه در انسانها بیشتر باشد، نقش "جبر" و "بخت" کاهش پیدا میکند و هر چقدر فضیلت در انسانها افزایش یابد، آنها قادر خواهند بود بسهولت بیشتری خودشان بر سرنوشت خودشان غلبه کنند و تابع جبر کور تاریخ نباشند.

فضیلت بمعنای افزونی درجه آگاهی، علم و معرفت بیان میشود. یعنی درجه ای بلند در فضل داشتن ، بعبارتی فاضل بودن. یعنی بالا بودن استعداد های فردی و معنوی.

اتفاقا با این نظریه پر مایه و پرمعنی خیلی خوب انسان میتواند بفهمد و درک نماید که اسیر "ایسم" ها نشود، یعنی اینکه بطور مثال در مصر حکومت جمهوری است، ولی جمهوری مادام العمر. یا در ایران که جمهوری اسلامی است که نه جمهوری و نه اسلامی است، بلکه حکومت باصطلاح دینی ولایت فقیه، اما حکومت زور و قهر و خشونت، حکومت شکنجه، جمهوری سلب حق مردم. چرا اینطور است، ماکیاولی معتقد است که خود مردم برای در دست داشتن حاکمیت شان، فضیلتشان بسیار کم و پائین است. یعنی بطور جمعی بآن فضیلت کافی ، بآن بلوغ فکری بالنده نرسیده اند که بتوانند بر سرنوشت خودشان حاکم شوند.

لذا داشتن فقط یک نام، از یک نظام جمهوری در یک اجتماع، کافی نیست که آورنده خوشبختی برای شهروندان آن جامعه باشد و یا بودن یک نظام پادشاهی نیست که موجب بدبختی میشود، بلکه مضمون و محتوای انباشته شده " فضیلت اجتماعی" است که موجب خوشبختی و یا بدبختی آن اجتماع و مردم آن میگردد.

اگر مردم جامعه به روشنگری کافی نرسیده باشند و افزون فضیلت نکرده باشند، نمیتوانند به آزادی برسند و استقلال و حاکمیت خود و کشورشان را حفظ کنند.

این بالا بودن درجه فضیلت در جامعه است که باعث میشود که مردم دقیقا بدانند که چه چیز"منافع اجتماعی" آن ها را ضمانت میکند و با رسیدن بآن بآزادی میرسند.

اگرانسانهای یک اجتماع فضیلت مند باشند، میتوانند و قادرند هر سد و طوفانی را مهار کنند. ماکیاولی معتقد است فقط انسانی که از فضیلت بی نصیب باشد عروسک وار بازیچه تقدیر بخت قرار میگیرد. با این توجیح بر میگردیم به راهی را که خودمان مجبور به طی آن گشتیم و بر اساس دیدگاه ماکیاولی اکنون قادر به سنجش آن هستیم. پرسش ما از خودمان اینست که چرا ما در سال 57 آنگونه عمل کردیم؟ چرا باوجودیکه طغیان کردیم نظام پادشاهی را ویران نمودیم و اگر جمهوری میخواستیم چرا یک جمهوری دمکرات و یا یک جمهوری مبتنی بر عدالت را انتخاب نکردیم؟ چرا از پس این کار نتوانستیم بر بیائیم؟. میلیونها نفر که ریخته بودند بخیابان ها، چرا افسار خودمان را دست یکنفر دادیم و همه مان فریاد زدیم " روح منی خمینی، بت شکنی خمینی" . کدام بت را ما و یا خمینی شکستیم؟

چرا گفتیم "وای بروزی که خمینی حکم جهادم دهد". مگر خودمان عقل نداشتیم که تشخیص دهیم کی جهاد کنیم و کی نکنیم. آیا باید یکنفر بما دستور میداد. اگر ما عقل و فضیلت و خرد داشتیم همان روز اول که خمینی آمد بایستی یک هیئتی را میفرستادیم و باو میگفتیم که آقای خمینی حدود و ثغور قدرت شما تا این حد است ، نه بیشتر و نه کمتر. اگر ما این توانائی را داشتیم او هم نمی آمد که هر چه را که دلش میخواهد بگوید و هر جنایتی را که میخواهد انجام دهد و ما بنشینیم و نگاه کنیم که چطور همه چیزمان را از بین بردند و دهها هزار نفر را کشتند.

در نتیجه ماکیاول رابطه بین این دو نیرو را در دو کتاب "شهریار" و " گفتار ها" ی خودش بظرافت کامل بیان داشته. او میگوید بخت و جبرتا چه حدی میتوانند در کار انسان تاثیربگذارند و چگونه میتوان در مقابلشان ایستادگی کرد؟.

بر این موضوع واقفیم که عده زیادی در اجتماع مذهب زده ما بودند و هنوز هم هستند که معتقدند امور انسانی تحت حکومت خداوند و بخت و یا سرنوشت قرار دارد که افراد بشر هرگز نمی توانند بر اتکا پیش بینی یا مآل اندیشی سرنوشتی را که بخواسته این دو قدرت تائین شده دگرگون کنند و بحقیقت هیچ گونه علاجی برای دگرگونگی خارق العاده این سرنوشت نیست. از این جهت بسیاری باین نتیجه رسیده اند که هیچ کاری بزحمت و تقلایش نمی ارزد و همان گونه که همه این چیز ها به بخت و تصادف مربوط هست، که در کائنات برنامه ریزی شده، پس باید به سرنوشت واگذارش کرد. آیا در کشور ما بعد از سی و یکسال جنایت حکومت اشغالگرو ایران ستیز و کشتاردهها هزار نفر باز هم مردم ما اینطور فکر نمیکنند؟!

در اینجاست که چنین انسانهای معتقد به دین و الهییات "تقدیرگرا" میشوند و اراده ای دیگر از خودشان ندارند، توانائی دیگر در خودشان نمی بیند که همه باهم بپا خیزند و برعلیه این دیکتاتور خونخوار مبارزه کنند. در اینجاست که اینها تسلیم جبر تاریخ وتسلیم بخت میشوند.

اما وقتیکه انسان صاحب دانش و از آن بالاتر فضیلت شود و این فضیلت در او رشد کند، بتدریج تسلط بر جبر را در پیش میگیرد، حال این جبر، جبر تاریخی باشد و یا هر جبر دیگر. در اینجا اراده آزاد انسانی رشد میکند و زمام سرنوشت را آهسته آهسته خود بدست میگیرد.

اگرما هم معتقد به فرشته بخت باشیم ،در واقع فرشته بخت میتواند به نیمه ای از اعمال ما حاکم باشد و اختیار نیمه دیگر با چیز دیگریست که بآن میپردازیم. وضع فرشته اقبال از دید گاه من بیکی از آن سیل های مهیب و سنگینی شباهت دارد که هنگام ریزش خشمناک از کوه سرتاسر دشت ها و هامون ها را فرا میگیرد، درخت ها را از بیخ و بن میکند، خانه ها را ویران میسازد و خاک کناره ها را میشوید و از سمتی بسمت دیگر میرود و آب هم جا را فرا میگیرد ودیگر خانمانی باقی نمیگذارد. وقتیکه این گونه سیل ها از کوه سرازیر میشوند، مردم از ترس و هراس ، بدون کمترین مقاومتی از مقابل سیل فرار میکنند، تا جان خویش را نجات د هند و راه چاره دیگری در مقابل این سرنوشت و خواسته خداوند نمی بینند. اما انسان با فضیلت و صاحب دانش و آینده نگر، که یک احتمال دائمی برای رخداد چنین فاجعه ای را پیش بینی میکند، فصل آرامش ، فصل بهار یا تابستان که دارای توانائی بیشتری است، شروع بساختن سد میکند، سیل گیرو سیل بند و کانال میسازد. این نتیجه فضیلت اوست که قادر است قبلا همه اتفاقات بد را بسنجد و سعی کند برایش راه حلی بیابد. در اینجا او دیگر نگران سیل نیست، زیرا میتواند این سیل و یا بهمن ویا آتش فشان را کنترل کند.

قدرت سیاسی هم همین گونه تشبیه میکند. آن ملتی که آینده نگر است، سد های خودش، سیل بند های خودش را بموقع میسازد. کانال های خودش را بموقع میکند تا بتواند مسیر این آب مهیب و خانه خراب کن را هدایت و کنترل کند.

وقتیکه میلیونها نفر ریختند بخیابان و گفتند خمینی، بایستی در این مورد قبلا اندیشه شده و راه کارهائی در نظر گرفته شده باشد تا دوباره آن حادثه سال 57 اتفاق نیفتد و دهها هزار نفر را تیر باران نکنند. دو باره سیل راه نیفتد و همه چیز را از بین نبرد.حال دیروز با نام اسلام این سیل راه افتاد و همه جیز را بهم ریخت و بنابودی کشاند و کشتار ها را سازمان داد و اموال مردم را غارت کرد و بزنان و مردان تجاوز کرد و بار دیگر همین عدم فضیلت میتواند بنام سوسیالیسم دولتی و یا حزب توده وهر ایسم دیگری چون کمونیسم باشد که با نقاب انسان دوستی دست به چپاول و کشتار جامعه میزند و معیاری از هویت ملی و فرهنگی ملت ایران ندارد ویا زمینه را برای بیگانگان مترصد فراهم میاورد تا عروسکی دست نشانده، دوباره بر مردم حاکم شود و این همان است که ملت را به ناکجا آباد میکشاند.

این اتفاقات وقتی صورت میگیرد که مردم حاکم بر نفس خود ، اراده و تشخیص و قضاوت خود نباشند و یا ندانند چه میخواهند و یا اسیر و گرفتار "ایسم" های مختلف باشند و هویت اصلی خود را نشناسند و بآن بیگانه باشند و ندانند که چه زن و چه مرد حقوقشان در جامعه مساویست و ثروت کشورشان باید برای همه باشد و منافع همگانی بر منافع فردی ارجحیت داشته باشد، نه اینکه دوباره یک نفر بر آنها حکومت کند و منافع شخصی خودش را بر همه ملت ارجحیت دهد و بقیه را اسیر و کنیز خویش سازد. پس باید یاد بگیریم دیکتاتور نسازیم و ابزار دست دیکتاتور نشویم و با چندر قازی که او جلوی ما میاندازد مزدور او نشویم.

باید امروزآینده نگری کنیم و اقدامات واجب امروز را بفردا محول نکنیم و هر کداممان بنا بر توانائی شخصی مان "مسئولیت"ی را بعهده بگیریم ، زیرا فردا دیگر دیر است.

در مقابل سیل و طوفان وشورش ها، قیام ها و انقلابات بایستی کاملا آگاه و از حالا آماده باشیم و سد ها و کانال های خود را ساخته باشیم و خردمندانه عمل کنیم.

حال که از این جنبش آزادی حمایت میکنیم، سعی کنیم تمام نگرانیهای معقول خود را بیان کنیم و تنها بیان کردن کافی نیست ، بلکه باید اقدام عملی هم بکنیم ، تا قدرت را دوباره بیک فرد دیگر تعویض نکنیم، تا او نتواند با یک فتوای سفیهانه خودش چندین هزار نفر انسان بیگناه رابدست جلادان مزدور خود بسپارد و آنها را بکشد و ما هم چنان چون سال 57 چون گروه مستان باشیم و بهر سوی کشیده شویم.

در مقطع کنونی کشور ما بواقعیت احتیاج بیک سیل دارد، سیل مردمی. احتیاج بسیلی داریم که بحرکت در بیاد تا بنیان این حکومت اشغالگر بیگانه را با ساختار چند میلیونی مزدورانش درهم ریزد.

اگر این نظام اشغالگر استعداد تغییر پذیری داشته باشد، در مقابل این فشار مردم تغییر پیدا میکند و اگر بخواهد در مقابل سیل حرکت مردم مقاومت کند، در هم شکسته میشود. زیرا برج و باروهائی که ساخته آنقدر قوی و قدرتمند نیستند تا بتوانند از فروپاشی آن جلوگیری کنند. این حکومت پشتیبانی مردم را که از دست داده، حمایت بین المللی را هم که ندارد ، خصوصا که تحریم های همه کشور های قدرتمند جهان هم آنها را ناتوان تر از پیش ساخته است.

رابطه انسان با قدرت بخت هم بدین سان است که قدرت بخت هم نفوذ خود را طوری نشان میدهد که سدی از نیرو های فضیلت انسانی در مقابلش بر افراشته نشده باشد تا بتواند از قدرت تخریبی بی بند و بارش جلو گیری کند. فرشته بخت هم مانند سیل غران بزرگترین حمله خودش را بسوی نقاطی که از پوشش های سیلابی اثری نیست متوجه میکند و اگروضع کنونی را هم باصطلاح در نظر بگیریم میبینیم که کشوری هستیم که مظهر این تغئیرات و در عین حال موجب بوجود آمدن این تغییرات است.

حال اگر میخواهید این جامعه را عوض کنید و این جامعه مطلوب از نظر شما یک جامعه آزاد است، باید سدی از "فضیلت" و "معنویت" و" نظم وقانون " و "اخلاقیات اجتماعی" و "وجدان اجتماعی" در مردم وجود داشته باشد تا بشود آنرا ساخت. این ساختار ارزشمند جامعه بالنده اینده ایران است. چطور میتوانیم آنرا پایه ریزی و پا برجا کنیم. فکر و خردمان بایستی بر این محور دور بزند.

با جمهوری جمهوری گفتن دهان کسی شیرین نمی شود ، هم چنانکه با پادشاهی گفتن کسی به خوشبختی نمی رسد. هر دوی این ساختار ها در صورت نبودن معنویت، روشنگری و شناخت که بنیان گذار فضیلت هستند در جامعه، بیک دیکتاتوری تمام عیار تبدیل میشوند.

مانند جمهوری شیلی در زمان پینوشه، مگر جمهوری مصر، سوریه و خیلی از کشور های دیگر نیستند که تا آخر عمر مستبدان در آن حکومت میکنند.

اما بایستی در نظر داشته باشیم که ماکیاولی نقطه نظر خود را در پانصد سال پیش در مورد این دو باب میگوید که چه زمان جمهوری میتواند باشد و چه زمان پادشاهی قادر است بر کشوری حکفرما شود.

ماکیاولی در کتاب "پرنس" یا شهریار خود روی سخن بر شهریارکرده و بوی توصیه مینماید که چه باید بکند و چه نباید بکند، باید دارای چه خصوصیاتی باشد و چه پای بندیهائی را باید داشته باشد. در کلام آخر به شهریار توصیه میکند که در یک جامعه ناسالم که جنگ قدرت حکمفرماست، پراکندگی هست، آشوب هست، خان خان بازیست، فئودال بازی هست، دشمن داخلی و مزدور زیاد است، دشمن خارجی زیاد است، مردم چند دسته ای و عوام هستند و همه این مشکلات بر دوش تست، بتو شهریار توصیه میکنم که باید هم خصلت شیر را داشته باشی و هم خصلت روباه را. شیر باش تا مقتدر باشی و همه از تو سرپیچی و روباه هم باش که بتوانی از دام ها و دام چاله ها ئی که جلوی پایت میگذارند فرار کنی. ماکیاول چنین فضیلت هائی را به شهریار توصیه میکند که او بتواند جامعه را اداره و بجلو هدایت کند. باو میگوید که اگر این خصائل را نداشته باشی حسابت را میرسند. در آنجائی که زورشان بتو نمی رسد حیله میکنند و ترا در چاه میاندازند . تو بایستی توسط این حیله ها روی دست نخوری و بر آنها غالب شوی.

بایستی سوءتفاهم نشود و توجه داشت که درزمان ماکیاولی " جامعه جهانی"ای وجود نداشته که در آن صحبت از "مردم سالاری " وبرابری حقوق بشر و رعایت حقوق پلورالیسم باشد. امروز صحبت از این است که قدرت نباید در دست فقط یک شخص شاه و یا رئیس جمهور مادام العمر و یا ولایت فقیه و یا یک رهبر مذهبی و یا سیاسی باشد، بلکه قدرت در دست مردم، اراده مردم و نماینده آنها، پارلمان و اعمال کننده آن قوه مجریه باشد.

احساسات سلطنت طلبانه ماکیاولی در رسانه" شهریار" و جمهوری خواهانه اش در رساله "گفتارها" دارای یک نوع تناقص روشن و بزرگ است که ماکیاول با خرد مندی کافی و شناخت واقعگرانه جامعه و تفکر مردمش این تناقص را دسته بندی میکند وبا دادن راه حل آنرا از میان بر میدارد.

نظر ماکیاولی در رسانه شهریار متوجه آن قسمتی از حکومت است که خودش آشکارا اعلام میکند که از حیث شان و منزلت در سطح پائین تر از جمهوری قرار دارد. یعنی خود ماکیاولی حکومت آرمانیش جمهوری است و برای او منزلتی بالا تر قائل است، همانطوریکه بشدت طرفدار جمهوری رم است. در کتاب گفتارهای او، او شدیدا علیه سلطنت رم و علیه امپراطوری رم موضع میگیرد. برعکس جمهوری رم دوران شکوه و منزلت بالای جامعه رم در سراسر جهان است و ماکیاول هم با الگو نهادن جمهوری رم سعی میکند حکومت ایده آلش رادر جمهوری ببیند .

اما او انسان بسیار واقع بینی است و وقتیکه به واقعیت های جامعه بر خورد میکند میبیند که زمینه های عینی و ذهنی جمهوری هنوز در جامعه فراهم نشده. و بهمین دلیل هم حکومت جمهوری با وصف بهتر بودنش از حکومت سلطنتی در کشورهائی که " فضیلت جمعی" لازم برای نگهداری آن موجود نیست و انسانها در جامعه فاقد آن هستند، میتواند بر عکس حکومت جمهوری را بفساد و دیکتاتوری بکشاند. پس برای این نوع از مردمان حکومت پادشاهی از هر نظام دیگری بهتر است و این نوع حکومت را ماکیاول پیشنهاد میکند.

بنابراین در جوامع عقب افتاده از مدنیت ، بر اساس چیزی که ماکیاولی میگوید، در این جوامع مردم آن فضیلت کامل را نداشته و آمادگی درک مسائل سنگین اجتماعی و گرفتن مسئولیت سیاسی برای محتوای رای خود وبرقراری نظم و قانون و درک یک جمهوری آزاد را ندارند، بهتر است که روش پادشاهی را بر گزینند.

پس لازم است که ما یک تحلیل عینی از درجه بلوغ یافتگی جامعه ایران ارائه دهیم و ببینیم که عقب افتادگیهای جامعه ما در چیست و علل آن کدامست و مشگلاتش چه میباشند و مردم تا چه حد بصورت سیاه و سفیدی اندیشه میکنند و آیا دارای اراده و قدرت تصمیم گیری و قضاوت صحیح و منصفانه هستند و آیا دارای بلوغ فکری برابر، چه از لحاظ سیاه و سفید بودن پوست ، مسلمان و غیر مسلمان بودن، مرد و زن بودن، شیعه و سنی بودن ، و غیره و غیره میباشند.

برای ارزیابی جامعه ایران بر اساس ظرفیت ها، فضیلت ها، قومیت های متفاوت وشناخت جهان بینی های متفاوت ایرانی، بایستی روی اقوام ایرانی و سنت ها و تجربه هایشان در دوران تاریخ بکوشیم و برای شناخت کافی آنها این مسائل را پژوهش کنیم.

باید بتوانیم برای رسیدن به جمهوری اثبات کنیم که آیا جامعه ما این ظرفیت و استعداد را دارد و یا هنوز عقب افتاده است و مردم آن از لحاظ درجه فضیلت و دانائی بان درجه از فهم و دانش رسیده اند که یک جمهور را تشکیل دهند و بتوانند درک کاملی از یک جامعه آزاد و دمکرات، با حقوق مساوی برای همه افراد داشته باشند. اگر به نتیجه ای عکس رسیدیم و دانستیم که مردم ما هنوز در خرافات و جهل و نادانی هستند، پس برای چنین جامعه ای بهتر است پیشنهاد پادشاهی داد.

این پیشنهاد بر اساس ارزیابی کامل از جامعه ای انجام میشود که بصورت واقع از کمبود فضیلت در افراد ملتش رنج میبرد.

با وجود این درمجموع اندیشه های متفاوت ماکیاولی دو خصیصه که متقابلا با هم تناقض دارند بچشم میخورد که میتوان آنها را بر اساس خصیصه جامعه پادشاهی و دیگری را بر اساس خصیصه جمهوری خواهی بیان کرد.

*موقعی که ماکیاولی میخواهد از دریچه پادشاهی حرف بزند منظورش از دیدگاه فضیلت، آن استعداد و ظرفیت هائی در انسان است که وجودش باعث کسب شهرت و موفقیت برای وی بعنوان یک فزد انسانی میشود . او میگوید اگر جامعه بطور جمعی فاقد فضیلت است اما فضیلت در افراد معدودی موجود است و میتوان این فضیلت را در یک فرد و یا اشخاص معدودی دید، ماکیاولی میگوید اگر این شخص شاه شود میتواند تعدادی از فضیلت مندان دیگر را نیز برگزیند و با تشکیل دولت فضیلت مندان جامعه را اداره وبخوشبختی برساند.

بنابرنظرماکیاولی در چنین جامعه ای که فضیلت در میان مردمانش کم است، فضیلت در میان افراد معدودی باقی میماند و این راهگشای جامعه است. حال اگر بخواهیم در مقیاس تاریخی آنرا بررسی کنیم این فضیلت در کوروش بزرگ، داریوش بزرگ موجود است .حتی ماکیاولی روی کوروش بزرگ مکث زیادی کرده است واین فضیلت گسترده را در کوروش میبیند. یکی در وجود کوروش ،یکی در وجود موسی ، یکی در مورد رومولوس بنیانگذار شهر رم میبیند و یکی هم در مورد بنیان گذار شهر آتن میبیند. اتفاقا این سه شهر بزرگ توانسته اند بر جهان حکومت کنند. یکی پرسپولیس، یکی آکروپولیس و دیگری رم.

یعنی در حقیقت سه دولت شهر، جهان قدیم را اداره میکردند.

پس وقتیکه در سه جامعه میبیند که فضیلت کم است و یا محدود و یا نیست، فضیلت فردی میتواند راه گشا باشد و بهمین منظور بطور ناخودآگاه در چنین جاهائی حکومت سلطنتی در میآید

*اما دولت های آزاد، یعنی جمهوری از نظر ماکیاول دولتهائی هستند که دارای رشد ، استقامت و آزادی بیشتری هستند.که خود اینها از نظر ماکیاول علامت فضیلت بشمار میآمدند.

حال این فضیلتی که دولت های آزاد دارند باید از خصیصه ای سرچشمه گرفته باشد که در سرشت و باطن شهروندانش وجود داشته باشد. یعنی در جامعه ای که شهروند فضیلت دار زیاد باشد، آنوقت آن جامعه، آن استعداد را دارد که حکومت جمهوری را برای خود برگزیند، زیرا که مردمش به حقوق شهروندیشان آشنا هستند و مسئولیت اداره جامعه را خود بغهده گرفته اند و بینش و نگرش درستی از قدرت دارند. انسانهایش آزاد اندیش و حق خواه هستند. و این حق خواهی را در برابر دیگران رعایت میکنند. انسانهای تکلیف مدار نیستند.الان در جامعه ما، هنوز تکلیف انسان ، تکلیف یک انسان تکلیف مدار است. حق مدار نیست.انسان دوست نیست، انسان سالارنیست ،خدا سالار است. دین سالار است. همه چیز را بخاطر رضای خدا انجام میدهد و نه بخاطر انسانهای هم نوع خود. چنین انسانی که در جامعه ایران است اصلا شهروند نیست. فضیلتی ندارد. یعنی جلوی فضیلتش راخدا سالاری بخشا گرفته ، و بخشا هم ندارد.

فضیلت رای دادن مهم تر از حق رای دادن است. این از برای انسانی است که نمی خواهد شعور و منزلت و احترام خودش را از دست بدهد و نمیخواهد امت و ابزار دست این و آن باشد.

ماکیاولی براین عقیده است که اگر فضیلت اجتماعی در مردم نبود ، باید حتما فضیلت شخصی مو جود باشد. این بدین معنی است که در پادشاهان، سلطنت نباید موروثی باشد.

برای مثال در مورد خودمان، سر سلسله دودمان های ایران هر کدام که بنیان گذار بودند، فضیلت هائی بزرگ درشان بود، حال این فضیلت شهامت و یاشجاعت واز جان گذشتگی و یا درایت ، تدبیر و خردمندی سیاسی بود، مانند رضاشاه، مانند شاه اسماعیل، مثل نادر شاه، مثل کریم خان زند و غیره.

بنیان گذاران همیشه بنوعی توانسته اند یک سلسله جدید را بروی کار بیاورند ولی بعدش که موروثی میشود، سر از کجا در میاورد، سر از شاه سلطان حسین صفوی در میاورد. حال شاه اسماعیل کجا و شاه سلطان حسین کجا؟ شاه اسماعیل چهارده ساله که بود تمام امپراطوری خویش را ساخته بود و شکل داده بود و دائما روی اسب بهر طرف میتازید و فتح میکرد، شاه سلطان حسین معروف بپادشاه چوخ یاقچی دور (بسیار خوب است) بود، چون هر چه بهش میگفتند میگفت چوخ یاقچی دور. این پادشاه استعداد سوار اسب شدن را هم نداشت و از اسب میترسید و سوار الاغ میشد. خوب کسی که سوار الاغ میشود میتواند حریف اشرف افغان شود؟

او در تمام مدت در خزینه، حرم و حجله و اندرونی و غیره بود. خوب حال این چه فضیلتی دارد که ما بیائیم و بگوئیم بیا و پادشاه شو؟ چنین فردی مملکت را بباد میدهد، کماکان که داد و دیدیم که دو سه هزار افغان آمدند و مملکت را تصرف کردند.

در اصفهان آنزمان پانصد هزار طلبه بود. اگر این طلبه ها عمامه هایشان را دور هم می پیچیدند و یک دایره درست میکردند، میتوانستند این سه هزار افغان را در دایره عمامه هایشان خفه کنند. مثالی دیگر. نادر شاه، وقتیکه به اصفهان رفت، دید که هزاران هزار آدم آمده اند و تقاضای پول میکنند.پرسید اینها که باشند؟ جواب شنید قربان اینها سپاه دین و یا طلبه ها هستند، نادر فحش را کشید بجانشان و گفت فلان فلان شده ها موقعی که اشرف افغان بایران حمله کرد شما کجا بودید. حال میگوئید که سپاه دین هستید؟ بروید گم شوید شما سپاه نکبت هستید.

اما امروز با مردم سالاری شدن جهان مسئله موروثی بودن و یا نبودن پادشاه نیز منتفی است، زیرا که پادشاه در یک حکومت مردم سالار با رعایت کامل منشور جهانی حقوق بشر فقط یک نماد فرهنگی و تاریخی برای مردم و کشورش خواهد بود که در سیاست کوچکترین نقشی را ندارد، هم چنان که دین و مذهب از حکومت جدا و بکلی بدور است.

نمونه اش هم امروز در بسیاری از حکومت های دمکراسی جهان چون پادشاه ژاپن، اسپانیا، هلند، دانمارک، سوئد، نروژ، انگلستان و غیره موجود است که ساختار دمکراسی و بنیان مدرن و بدون خلع قانون اساسی آنها هرگز این امکان را به پادشاهان و یا رئیس جمهورها نمیدهد تا بتوانند خودکامه شوند.

اما فضیلتی که ماکیاولی از آن سخن میراند وجودش در شهروندان است که دنبال رو یک دولت آزاد هستند و بعنوان یک امر مسلم آنرا میخواهند. با آن آمیزه ای که از عقل و خرد برای جستجوی قدرت که هدفش کسب عظمت برای افراد کشورش است. ماکیاول در نوشته هایش آنرا تاکید میکند و آنرا فضیلت مینامد .

بر عکس دولتی که تمام شهروندان آن از این فضیلت یا آن فردیت عبور کنند، از آن منش فردی عبور کنند و به خودپرستی برسند و هر کدام برای قدرت انفرادی و فردی خودشان فعالیت کنند ، دیگر دولتی آزاد و سرشار از انرژی نخواهد ماند و این جامعه روز بروز بسوی فساد و قهقرا خواهد رفت.

در زمان حال یکی از بیماری هائی که متاسفانه در میان مردم ما رشد کرده و بسیار خطرناک است بیماری "خود پرستی" و "خود بزرگ بینی" و " بی هویتی" است که دامن مردم ما را گرفته است. این روحیه خود پرستی خودش ضد دولت است. این روحیه های مریض رشد کرده، ضد جمهوریت است. چرا که جمهوریت بدنبال هر چه بیشتر جمهورو بهم پیوستگی مردم است و در آن نظم، اعتدال، اوتوریته، فرمان بری، فرمان دهی ، توازن و دینامیک را لازم دارد. این خود پرستی توام با خود بزرگ بینی که اکنون موجود است، نفی تمام این واجبات است وبدین ترتیب ما بجائی راه نمی بریم. این خود پرستان دشمن جامعه هستند، دشمن نظم اند، دشمن جامعه ای یکپارچه و جمهوری اند. اینها دشمن آزادی و قانونند و بهمین دلیل هم ماکیاولی تاکید میکند که اینها برای جامعه بسیار خطرناک هستند ، زیرا که جامعه را به تباهی میکشانند. زیرا که در چنین مردمی هیچ پیوندی برای کسب و حفظ منافع شهروندی موجود نیست و فضیلتی آشکار نمی شود که روحیه ای را برای خدمت بمردم و جامعه نمودار سازد. روحیه از خود گذشتگی بمعنای فدا کردن منافع شخصی و یا پر بها دادن به منافع همگانی. و روحیه میهن پرستی و اتحاد ملی که عامل وحدت باشد. اینها و بسیاری دیگر آن خواصی هستند که بآن فضیلت میگویند مانند ایرانیان باستان ، مانند زمان کوروش که دارای این خصوصیات بودند ، میهن دوست و شجاع بودند، روحیه همبستگی با هم داشتند ، همدیگر را بشدت دوست داشتند و برای یگدیگر احترام بسیار قائل بودند و بدترین حقوقی که آنها را تهدید میکرد لغو حقوق شهروندی بود. یعنی در زمان کوروش بزرگترین مجازات برای کسی که خطا کار بود، از حقوق شهروندی محرومش میکردند، از مجموعه و یا جامعه بیرونش میانداختند.

ضرورت تفکر دراین بحث در این مقطع از زمان که کشور و مردم ما دچار بحران و صد دستگی هستند ایجاب میکند که کمی بیشتر در این مقوله اندیشه کنیم، خصوصا که بحث ماکیاولی بحثی استدلالی است و باعث این میگردد که ما بیشتر جامعه خود را بشناسیم و چشم بسته بدنبال این نرویم که جمهوری فرانسه بطور مثال بهترین نظام ممکن درجهان است و ما هم باید آنرا داشته باشیم، بلکه باید بسنجیم که تا چه حد و پایه مردم ایران به بلوغ فکری، دانش و فضیلت مردم فرانسه و یا انگلستان رسیده اند و آیا بعد از رسیدن بآزادی قادرند بطور مساوی و برابر، مشکلات عظیم این جامعه را بدوش بکشند و با مسئولیتی متقابل، جمهوروار در مدیریت و اداره جامعه شان بکوشند؟

لندن 25 سپتامبر 2010 khorshid.mehr@yahoo.com

.

No comments: