Sunday, November 21, 2010

موجودی عجیب در ستون های تخت جمشید



موجودی عجیب در ستون های تخت جمشید






شايد اين موجود را شما در سرستون های تخت جمشيد ديده باشيد ؟؟؟

به تازگي موجودي شبيه به اين در سواحل آمريكا پيدا كردند كه دانشمند ها را بسيار متعجب كرده.و آن ها هنوز پي تحقيقاتي در روي اين جانور عجيب و قريب اند.اگر كمي به اين جانور دقت كنيد ميبينيد كه اين جانور شباهت زيادي به سر ستون تخت جمشيد دارد.پس ميفهميم در آن زمان در خليج هميشه فارس اين موجود زندگي ميكرده كه پس از مرور زمان نسل وي منقرض شده.از دندان هاي اين موجود عجيب و قريب معلوم است كه او هم ميتواند يكي از سلطان هاي بزرگ دريا باشد ولي اندازه ي او بسيار كوچك تر از نهنگ و يا كوسه است. اين موجود به احتمال 99% در آب هاي خليج فارس هم زندگي ميكرده و حتما هم حيواني درنده و قوي بوده.زيرا هخامنشيان در سنگ تراشي هاي خود هميشه نماد قدرت را كشيده اند مثل:شير،حيوان خيالي اي كه از هر موجود قوي اي برداشت كرده اند ،حال هم اين موجود…..

بازم خدارو شکر که بعد از دو هزارو پانصدو اندی سال تونستن بفهمن که اسطوره ما ایرانیا (کورش بزرگ) به چه دلیل دستور داده که سالن استراحتش ۱۰۰ تا ستون داشته باشه و تمام سر ستوناش شکل این حیوان (شاید دریایی) باشه

Wednesday, October 13, 2010

"حکومت ایرانی، یا یک مدل برجسته اجتماعی"



بررسی در روانشناسی اجتماعی

از: شاهین ایران پور

"حکومت ایرانی، یا یک مدل برجسته اجتماعی"

تغییر ساختار" سرشت انسان" از حالت بی تفاوتی، به رسیدن به عقیده ای آگاه و هدفمند و سنجیده مستلزم قبول «مسئولیت» های اجتماعی است که بار آورنده «اخلاقیات جامعه»میگ دد.

" اتیک" یا اخلاقیات در زبان لاتین واژه ایست که از بعهده گرفتن مسوولیت در Ethik

برابر انسان ها و افراد جامعه بوجود میاید و باعث اوج گیری وبالندگی ارزش ها و برتری آموزشهای زندگی میگردد.

واژه "اخلاق" درعرف ما بمعنای اخلاقیات اجتماعی نیست، بلکه اخلاق از داده های مذهبی آمده و مسوولیت انسانها در برابر خداوند اجرای این داده هاست و پاداشهای خداوند هم حوری های بهشت ویا عذابهای جهنم است.

بر عکس" اخلاقیات اجتماعی "، مسئولیت های افراد در برابرانسان ها و بشریت، جامعه و حقوق برابر و اهداف با ارزش آن است که در پناه «قانون» حفظ میشود.

عدم تکامل اخلاقیات اجتماعی و قبول اخلاقیات مذهبی، انسانهایی را که بدان اعتقاد دارند مفعول و بحالت تماشاچی در میاورد که در تکامل جامعه و تغییرات آن بصورت مثبت سهیم نیستند. این افراد مابین جامعه ای که بصورت الیگارشی یا دمکراتیک اداره میشود، جامعه الیگارشی را انتخاب میکنند. در چنین جامعه ای در صدرهرمش فقط یک فرد سکان جامعه را بدست دارد و بجای انتخابات، انتصابات بدستور اوست. اوست که" فاعل" جامعه است و به همه، بر اساس منافع قدرتش فرمان میدهد. بقیه افراد جامعه "مفعول" و فرمان بردارند. مفعول بودن یعنی چه؟ برای اینکه درک کنیم فاعل و مفعول یعنی چه، نبرد موش و گربه را، با دو نقط نظر توانایی آنها، پیش روی خود مجسم کنید. مفعول بودن یعنی اینکه شرایطی رابرای ما بوجود آورده اند و ما آنرا پذیرفته ایم، که ما را از سهیم بودن و نقش دادن مسیر زندگی مان بطور برنامه ریزی شده دور بدارند. از ما انسانهایی ساخته اند تسلیم شده و تماشاچی بدون داشتن شخصیت، اندیشه، اراده و قوه قضاوت، یعنی امتی مطیع، برده و فرمان بردار، بدون هیچ مسوولیت اجتماعی ، تنها با هدف استحمارو استثمار ما و کشورمان.

جواب این پست بودن نمیتواند فقط سیاسی باشد. جواب در روانشناسی اجتمایی و ساختار بافت تربیتی هزارو چهارصد سال گذشته ما نهفته است که همیشه بر پایه سنتی آن و بصورت "سلسله مراتبی" و استبداد سهمگینی بوده است که تمام ارزش های ارزنده ایران را بباد داده و از ما انسانهایی "مفعول" ساخته است که پر از اخلاقیات الهی ، اما فاقد هر گونه اخلاقیات اجتماعی هستیم. حتی افراد اپوزیسیون ما با وجود اقامت بیش از سی سال در برون مرز" تجربه فاعل شدن" را بدست نیاوردند، خود این افراد هنوز بصورت تماشاچی باین رخداد سهمگین تاریخ معاصر ایران مینگرند و قادر نیستند ابعاد مخرب آنرا برای آینده و نسل جوان بسنجند و مسوولیت بدوش بگیرند.

این ناتوانی بطور عمومی، در روش بی تفاوتی ما به رویداد ها، در ساختار"زیرخودآگاه" ما در طول تاریخ بلند استبداد، از جمله حمله و کشتاروحشیانه عرب، حمله مغولها و کشتار سبعانه آنها در تمام ایران، حمله و جنایات بی حد و حصر ترکان عثمانی و تحمیل شدید فرهنگ خودشان، حمله افغان ها ، تصرف قاجار ها بمدت دویست و پنجاه سال در ایران و کوچ دادن اقوام بیگانه به سرزمین ما و کشتار های ایرانیان آزادیخواه چون امیر کبیرو تحمیل افکار بیگانه بروی مخیله ما، عشق و محبت آیران و ایرانیت و عاطفه به وطن را تا حد بسیار زیادی از ما ربود. این دوران بسیار بلند حکومت های خود کامه بسیار تاثیربخش ورفتار جمعی ما را که تولید از خود بیگانگی فردی و اجتماعیست و انزوا و بی تفاوتی در آن نقش دارد را از خود بجا گذاشته و بایستی امروز بصورت "آگاهانه" بر علیه آن، در راه رسیدن به مردم سالاری و ایجاد یک حاکمیت ملی مبارزه کنیم.

پس از اینکه بعد از سی سال، ظلم بسیار ببارید و هزاران پیکرمبارزبابک وار و بی گناه بخاک رفت، مردم بالاخره باگاهی رسیدند و قیام کردند. آکنون با شعار" نابود باد جمهوری اسلامی"، این اندیشه پیش میاید که ما بایستی برای اولین بار در تاریخ سکان این اجتماع از هر نظر واخورده را در دنیای مدرن و پیچیده امروزی بدست گیریم. پس بایستی از خواب غفلت بیدار شویم و از حالت مفعول و تماشاچی بودن بیرون آمده و آگاهانه در ایجاد نظم و ساختارنیکوی آینده و دادن تغییر و تکامل جامعه مان سهیم شویم. این مستلزم چه تغییری در سرشت ماست؟

تغییر ماهیت سرشت مفعول و بی تفاوت به انسانی فاعل و دارای عقیده ای آگاه، هدفمند و سازنده مستلزم سنجش استعداد های خود وتغییر روش اندیشیدن سیاه و سفیدی، به طرز اندیشیدن برآیند گرفتن از تمام واقعیت ها در هر نظریه ای و بعهده گرفتن مسوولیت های متعدد در جامعه است.

هدف های مسوولیتی رابایستی بتوانیم روشن ببینیم وبدنیا با چشمانی باز و واقعگرایانه بنگریم وروی رویداد ها تاثیر سازنده و انسانی بگذاریم. برای انجام این وظیفه بایستی هر چه زودتر آماده شویم.

ما بایستی آگاه شویم که بصورت جدی بر ضد دیکتاتور، فاشیسم، استعمار واستثمار واستحمار انسانها و خود و فرزندانمان بجنگیم. پیکار ما پیکار ارزشمندی است که میلیونها انسان دیگر را آزاد میسازد و ما را از حالت یک برده مفعول به یک فاعل پر شخصیت میرساند.

بایستی این مسوولیت را یک بیک قبول کنیم که «مدل برجسته اجتماعی ایران» را با هم بریزیم بدون آنکه بگذاریم مدار اندیشه هدف را که ایجاد ایرانی آزاد و دمکرات و قانونمند باشد از دست بدهد.

این مدل بر جسته چه میتواند باشد؟ و ما برای نسل ها و فرزندان خود چکار میتوانیم بکنیم. ما «مسوول» این مهم هستیم و وظیفه ما در این باره چیست؟ پرسش اینجاست

که چگونه میتوانیم در پیشبرد این هدف با یگدیگر اندیشه و تفاهم داشته و سازماندهی آنرا شروع کنیم. این مربوط به یک نفر، یک گروه و یک دولت نیست که این کار ها را برای ما انجام دهد. ما باید هر کدام یک موتور حرکت در جلو باشیم و مکانیزم های متعددی را در راه رسیدن به این هدف فراهم سازیم.

بطور مثال ما باید از مصرف انرژی فسیلی (نفت و گاز) چشم بپوشیم و به تفکر استفاده از انرژی خورشیدی و بادی بیافتیم. بسیاری از ما میتوانند چنین طرحهایی سازنده برای کشورمان بریزند. باید از امروز دست بکار ریختن این طرحها و برآورد های اقتصادی آن گشت که میلیونها محل کار را برای دیگر ایرانیان بوجود میاورد.

ما باید از اندیشه مسوولیت فردی و حداکثر خانوادگی به مرحله مسوولیت اجتماعی و حفظ منافع آن برسیم.

با رسیدن به مرحله مسوولیت اجتماعی، چهره اجتماع ما عوض میشود و منافع فردی ما در پناه مسوولیت اجتماعی خیلی بهتر بر آورده میگردد.

این مسوولیت پذیری بایستی در تمام بخشهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و فنآوری و سازندگی انجام شود. مسوولیت های اجتماعی بایستی همه دارای روح "انسانی" باشد و منافع اجتماعی همیشه برمنافع شخصی ارجحیت داشته باشد. "انسان" بایستی مرتبا در مد نظر بوده و "آزادی خواهی" و "قانون مداری" لحظه ای ازمخیله دور نباشد.

طرحها بایستی هماهنگ با "قوانین حقوق بشری" گردد تا ساختار جدید اجتماعی با پایه های سالم و پردوام در اجتماع استوارشود.

* اندیشه آگاه مسوولیت پذیر اندیشه ایست که در بطن و پی خود " سازنده " و از هر گونه تخریب آسیب رسان بپرهیزد و این استعداد را در خود بپروراند که دنیا و محیط زیست خویش را بشناسد و در این مورد اطلاعات کافی کسب کند و در تغییرات و بهبود آن فعالانه شرکت کند.

این توانایی اول است که یک انسان مسوولیت پذیر که دررشته ویژه ای کارشناس شده است، بتواند دیگران را در یک تفکر جدید جمعی همراهی و ارتباط رشته و دانش و اندیشه خویش را با دیگران برقرار سازد.

* انسان مسوولیت پذیر انسانی است که بتواند ابزارهای کاوش و پژوهش خود را با هماهنگی با دیگران بکار انگیزد ومرتبا مقدورات را بسنجد و موفق شود با دیگران طرح و برنامه ریزی و بویژه ابزارهای اجرایی را کسب و مشکلات اجرایی را حل و فراهم آورد و طرح اجرایی را بپایان برساند.

* انسان مسوولیت پذیر انسانی است که بتواند در گروه و یا در جامعه از نظریه ها و "ایده های منطقی غیر همسان " " همسانی " بسازد و نشان بدهد که چگونه میتوان از منابع غیر همسان بعنوان یک کنش، یک واکنش منطقی و فرآیندی سازنده بوجود آورد.

* انسان مسوولیت پذیر انسانی است که بتواند به تنهایی بیاموزد و با دید سنجشی و انتقادی اندیشه و قادر به دادن راه حل برای مشکلات باشد و در نهایت اندیشه خود را به

اندیشه خلاق بکشاند و از تقلیدگرایی بپرهیزد.

* انسان مسوولیت پذیر انسانی است که بتواند درمجالس، در گروه های کوچک و بزرگ و در اجتماع یک " محیط اجتماعی " بوجود آورد که در آن فرهنگ اعتماد و اطمینان بدیگران و آموختن حکمفرما باشد. چنین انسانی بایستی بتواند به قوانین ممنوعیت ها، مانند تجاوزات اندامی و جنسی، فرهنگی و مذهبی و بهره کشی از دیگرانسان ها بپرهیزد. در تنازع های شدید اجتماعی که منجر به قهر و زور میگردد، عاقلانه و سنجیده عمل کند و یک سازماندهی اجتماعی قاطع را بوجود آورد و یا از آن حمایت نماید.

* انسان فرهیخته مسوولیت پذیر باید کاملا منافع اجتماعی و فردی خویش را بشناسد و بداند چه میخواهد و چه بایستی بکند. برای اینکه بداند چه بایستی بکند، احتیاج به همکاری و هم فکری دیگران دارد که بصورت گروهی با او کار کنند.

ابزار کار او فن آوری های رسانه ای، رد و بدل کردن نظریه ها و طرح ها، آدرس ها و ملاحظاتی است که مربوط به عمل کردهای پیچیده ه و شناخت هرچه بیشتر تضاد ها و تنازع هاست.

نتیجه اینکه او احتیاج به تبادل افکار و سنجش های دیگران و همکاری با آنها را دارد تا بتواند هم بیاموزد و هم طرحها را بانجام بکشاند. در هر سه حالت آعتماد و اطمینان سنجیده شده بدیگران، ضامن بوجود آمدن آنها میباشد.

* انسان مسوولیت پذیر انسانی است که بداند چگونه طرح و برنامه بدست آمده از اندیشه ها و نظریه های دیگران و خود را که بصورت واقعیت های لایه ای از تفکرات مختلف، بدست آمده باجرا بگذارد. بعبارتی آنرا برجسته و آشکار کرده و بدیگران بیاموزد که چگونه آنرا درک، بحث و طراحی کنند.

* مرحله دیگر مرحله " قضاوت " در مورد طرح و برنامه، تایید کیفیت و امکان تکامل آن در آینده میباشد که بایستی همه در این مورد به آزادی اظهار نظر کنند و احیانا اشتباهات موجود را خاطرنشان سازند تا کیفیت طرح و برنامه ریخته شده بسیار بالا باشد.

* انسان مسوولیت پذیر بایستی بداند که جامعه در یک حوزه فرهنگی، اجتماعی، همه سالاری، اقتصادی و فنآوری و محیط زیستی قرار دارد و بایستی موازین قانونی و اجتماعی را با نهایت دقت رعایت کرد و تخطی از آنرا برای هیچکس جایز نشمرد، زیرا که فعالیت های گروهی جزیی از فعالیت های اجتماعی در راه اعتلای جامعه است و این دو بایستی با هم همخوانی داشته باشند، تا ساختارسالم جامعه بتدریج ریخته و بهیچوجه خدشه نبیند.

پس وظیفه همه است که همبسته با یگدیگر در ریختن ساختار جدید اجتماعی سهیم باشند تا «اخلاقیات اجتماعی» به جامعه برگردد و نظم نیکو و مفید حکمفرما شود.

مشارکت دسته جمعی و همبستگی مصمم مردم ایران و مسوولیت پذیری آنهاست که سازنده مدل برجسته اجتماعی ایران و اخلاقیات جامعه بالنده آن خواهد شد.

اگر مردم بحالت مفعولانه و بیتفاوت باقی بمانند وهمچنان در خانه های خویش پنهان شوند، چگونه میتوانند آینده ایران و فرزندانشان رابسازند؟

اپوزیسیون های دگر اندیش میبایستی در راستای برکناری نظام حاکم دگراندیشی خود را بآینده واگذارئد و مبنای پیداکردن راه حل ها را در نشست های روشنگرایانه منوط بر این بدانند که با یگدیگر در مورد ایده یولوژی های متفاوت مجادله نکنند، بلکه مبنا و هدف منافع و هویت ایران و ایرانی باشد و پیش نویسی از یک قانون اساسی پیشرو و فاقد هر نوع خلع از جانب تمام دستجات تدوین شود که همه مضمون آنرا برسمیت بشناسند، تا پایه سازندگی داشته باشد و سپس مناظره ها بدور این مقوله بچرخد که چگونه میتوان این قانون پیش نویس شده را که همه دستجات و لایه های اجتماع متفقا بآن رای داده اند ، پیاده و نظم را دوباره برقرار وقانون را باجرا و اخلاقیات جامعه را بر اساس سلامت حقوق انسانی پایه گذاری و باجرا درآورد.

در اینجا جامعه ایرانی از نظریه ها و ایده های منطقی غیر همسان به همسانی میرسد وپایه مردم سالاری بدون در نظر گرفتن شیوه حکومت، پادشاهی پارلمانی و یا جمهوری ریخته میشود که ضامن حاکمیت مردم وزمینه محکمی برای پلورالیسم و جدایی دین از سیاست و حکومت است.

Khorshid.mehr@yahoo.com

Thursday, October 7, 2010

زوال حکومت اسلامی و جنبش آزادیخواهانه ایران


بررسی تکاملی جامعه ایران بنام ایران

شاهین ایران پور

زوال حکومت اسلامی و جنبش آزادیخواهانه ایران

سی سال از مقوله حاکمیت جمهوری اسلامی برسرزمین کشورم ایران میگذرد. سی سال حکومت برمردمی معتقد و کم تجربه در سیاست که بامید رحمت الهی بدنبال زندگی بهتری بودند. در این امیدواری، اعتماد کامل به روحانیت و حاکمان جدید داشتند و وقتی که خمینی آمد و گفت که "اقتصاد مال خر است" همه خندیدند و کسی انتقادی جدی بر او روا نداشت و ازاو خرده نگرفت و بعاقبت سخن او، که امروز روز پایانی ایران مااست، توجه نکرد.

وقتیکه فرزندان دلیر و خدمتگذار ایران را یکی بعد از دیگری تیر باران کردند و سپس اموال و خانه های مردم را بزور گرفتند و اندی بعد بدستور خمینی دوازده هزار نفر را در عرض یک هفته در زندانها تیر باران کردند، باز هم مردم چیزی نگفتند. این جنایت ها سی سال تمام ادامه یافت و شکنجه و تجاوز به زنان و مردان و دگر اندیشان هرگز کاهشی نداشت. تا کم کم ملت فریب خرده بخود آمدند و متوجه شدند که با جبارترین ، سئوال بر انگیزترین و خود کامه ترین، قسی القلب ترین، ایران ستیزترین، دزد ترین، روحانیت تاریخ روبرو هستند. مردم ما عاقبت فهمیدند که نبایستی به سیاست و فعل و انفعالات این روحانیت بی تفاوت باشند. کم کم جنبش آزادیخواهانه ای درست شد بنام جنبش سبز، با نیروهای فرهیخته و روشنفکر و تحصیل کرده که دارای خردی انتقادی و پرسشگرا بود. این روشن بینان در برابر بی عدالتی های حکومت قد بر افراشتند و نشان دادند که نسبت به رویداد ها در اجتماعشان بی تفاوت نیستند.

تا مادامی که این بی تفاوتی در مردم وجود داشت، میشد در این کشور ولایت فقیه گذاشت، میشد جمهوری مادام العمر گذاشت، میشد دیکتاتوری های سلطنتی گذاشت، میشد افراد خودکامه بیایند و یا خارجیان بیایند و دولت دست نشانده تشکیل دهند، چون در این صورت مردم مرده و تسلیم بودند. مردم، امتی مفعول، برده و کنیز بودند و همه چیز برایشان بی تفاوت بود. مردم دارای فضیلت و دانائی نبودند ، مردم بدرستی تسلیم بودند. چنین مردمی بدین ترتیب نمی توانستند اعمال حاکمیت کنند، زیرا به دانائی و توانائی های خودشان هنوز پی نبرده بودند و یا بهترئ بگوئیم دانائی و توانائی نداشتند.

ولی وقتیکه در سال گذشته در انتخابات، نسبت به همچون حرکتی چون دزدی رای شان ، واکنش ملی و گسترده ای از طرف میلیونها نفر صورت گرفت، نشان میدهد که در این جامعه دیگر حکومت کردن آسان نیست. یعنی با هزینه کم و ترویج دروغ و با کشتن چند نفرو ترساندن مردم، منفرد کردن و سر کوب شان، دیگر امکان ندارد بشود بر این مردم حکومت کرد. وقتیکه جامعه ای کارش باینجا برسد نمی شود با دیکتاتوری حکومت را ادامه داد. با الیگارشی و با شیوه های آریستوکراتیک و با شیوه های خفقان، اذیت و آزار مردم وخود کامگی و میلیتاریسم و غیره و غیره برای مدتی زیاد نمی توان حکومت کرد. بنابراین بایستی بزودی نظامی سر کار آید که خدمتگذار مردم باشد، آزادی رای مردم و نظر مردم و نیاز های مردم و آتیه مردم و امنیت مردم را بحساب بیاورد.

این اولین بار است که در این صد سال گذشته، تا بدین حد خود جوش، چنین واکنشی بزرگ را مردم از خودشان نشان دادند. در انتخابات آخری هم مردم هنوز چنین آمادگی را نداشتند. در خردادماه هم فقط آمدند رای دادند ولی دیگر بدنبال پیامد هایش نرفتند. مردم دوست داشتند که بر زور و قهر این حکومت غالب شوند، اما دوست داشتن یکطرف است و اراده کردن طرف دیگر قضیه است. خیلی ها خیلی چیز ها را دوست دارند اما وقتیکه اراده کنند بدنبالش میروند و هزینه آنرا هم میپردازند. حال باید بگوئیم که مردم ما دارند بدین جا میرسند که حاضرند اراده کنند و هزینه اش را هم بپردازند. صد ها قهرمان ملی و جان باخته، چون ندا ها و اکبر محمدی ها اراده کردند و بهایش را که کشته شدن بود پرداختند و یا زیر شکنجه مردند و یا بدار آویخته شدند، اما زبان انتقاد کوتاه نکردند. هم اکنون هم دهها هزار نفردیگر در راه اند که ایران را بآزادی برسانند وبهایش را بپردازند.

بدین ترتیب دیگر حکومت های خود کامه که دنبال ولایت و یا فقاهت یا رذالت و یا هر چیز دیگر هستند، امکان ماندنشان نیست. دیگر جامعه ایران آرامش بدست نخواهد آورد تا آزاد شود. حکومت آخوندی دیگر حتی زورش نمی رسد امنیت گورستانی که به شیوه های دیکتاتوری اعمال میشود را بدست آورد. در نتیجه جامعه پذیرای تغئیر و تحول است و مردم پشت شعار "مردم سالاری" جمع شده اند، پشت شعار "رای من کو؟" و چرا رای مرا دزدیده اید. در صورتیکه قبلا هم در تمام صد سال گذشته رای آنها را می دزدیدند ، تقلب میکردند، دروغ میگفتند، اما آنها واکنشی از خود نشان نمی دادند. این در گذشته بوده که عده زیادی از مردم بدستور خان و ارباب ها میرفتند و شناسنامه های خودشان را میدادند و از دولت بنفع خان یا ارباب رای میگرفتند. اما این بار اولین بار بود که دیگر حاضر نشدند سرشان کلاه برود و حقشان توسط اربابان و دولت خورده شود.

این نشاندهنده اینست که دیگر نوع بازی، و قوانین بازی تغئیر کرده و اساس قاعده نبرد شطرنج در ایران عوض شده و جامعه به سوی فضیلت و خردمندی میرود وبینش رنسانس جو ایران را در بر میگیرد و مردم دارند به ذات این حکومت جبار و ایران ستیز پی میبرند و به حقوق خودشان آگاهی پیدا میکنند، بدین ترتیب دیگر جائی برای این نوع حکومتها باقی نمی ماند. این طور سنجیده میشود که جامعه ایران در حال گذار باین مرحله بالنده است و بایستی جنبش بزرگ آزادی خواهانه را بدرستی شناخت. نباید تصور کرد که این جنبش را آقایان موسوی و یا کروبی بوجود آوردند، خود آنها هم بر آمده ازاین جنبش اند. جنبش را شخص بوجود نمی آورد.

اما با همه این اوصاف ما نمی توانیم بگوئیم که این نظام به بن بست نهائی خودش رسیده است. دولت احمدی نژاد باعتقاد من به بن بست خودش رسیده است.، اما هنوز خود نظام در کلیت اش تا بدان پایه نرسیده .اگر این نظام بخواهد بماند، دیگر نمیتواند بشیوه سابق حکومت کند. با چاقو کشی ، لات بازی، عربده کشی، زندان کردن، بهائی کشی، شکنجه دادن، تجاوز جنسی کردن. در یک کلام" تخم هراس" ریختن در جامعه.

اکنون دیگر اسطوره هراس و هراس افکنی و حکومت کردن، در ایران شکسته شده است. دیگر هر ابله سیاسی این را هر روز در خیابان میتواند ببیند که این ترفند ها و حقه بازیها تاثیر گذار نیستند. حکومت در این سی ویکسال این همه جنایت کرد تا مردم را بترسانند تا از منزل های خویش بیرون نیایند، حتی تجاوز جنسی کردند و خیلی اعمال زشت و پلیدی که به تنهائی میتواند هر نظامی را کاملا بی آبرو و در جهان منزوی کند. این ها همه این کار ها را کرده اند اما فایده ای نکرد، زیرا مردم و بویژه زنان ایران بیدار شده اند و دیگر طاقت استثمار شدن را ندارند.

خیلی روشن است ، که بیش از دوهزار وپانصد سال پیش تا کنون، که اندیشه مدون در این زمینه وجود دارد، از قبل از افلاطون و ارسطو و بعد از آنها تا بامروز، تمام نظریه پردازان جهان که پراکتیک های جهان را در اعصارگوناگون تئوریزه کردند، این نظر را با قاطعییت میدهند که حکومت هائی که با اتکا بر سر نیزه حکومت می کنند، بعد ازرسیدن به عصر روشنگری و بیداری ملت هایشان ، دیگرماندگار نیستند و دیر یا زود بایستی بروند. این چیز روشنی در طول تاریخ همه ملت هاست.این واقعیت بر پایه تئوری، خیلی واضح و شفاف است و هم از نظر عملی در طول تاریخ اثبات شده است. حال دیر و زود دارد، اما سرنگونی این نوع نظام ها و فرو پاشی آنها قطعی است. حال میخواهد حکومت مشروعیتش را از دین بگیرد و یا از خدا بگیرد و یا از ولایت فقیه و یا از امام زمان بگیرد. اسطوره ها ی دینی میتوانستند از همان اوان، با اعمال نیک حکومت، مشروعیت باین نظام ببخشند، اما این نظام در این مدت سی ویک سال با ایران ستیزی، فرهنگ ستیزی ، دروغ و تزویر و چپاول و کشتار هراس انگیز، فرصت را از دست داد و تمام این اسطوره های مذهبی نیز ناچارا رنگ باختند و تا بدین جا رسید که دیگر هیچ اثر مثبتی در مردم نمی گذارند و حتی باعث خنده آنها میشوند.

بزرگترین بازی جمهوری اسلامی بازی ضد امپریالیستی بود که اکنون تبدیل شده به اسطوره خنده. حال دیگر وقتی مردم اینرا می شنوند میخندند و دل درد میگیرند و آنها را مسخره میکنند.

از یکطرف ما شاهد عربده کشی های ضد امپریالیستی حکومت و از طرف دیگر چاکر منشی آنها در برابر ابر قدرت ها می شویم. پس با این تضاد ها ،این اسطوره ها چگونه عمل کنند؟

اسطوره "عدالت شیعه" ! در این سی و یکسال تبدیل به افتضاح شده. یعنی اینها یک عمربر مسند حکومت، عدالت، عدالت کردند و حال این عدالت و دستگاهش بکلی ازهم پاشیده. تازه مردم فهمیده اند که در این مملکت چه دزد های قهار و گردن کلفتی وجود دارد. برای نمونه الان لیست دزدان صد ها میلیاردر دلاری در آمده که نیم بیشتر آنها سواد خواندن و نوشتن را ندارند و اینها در بالاترین سطوح مملکت هم چنان به چپاول اموال مردم مشغولند و ثروت مملکت و مردم را به بانکهای خارجی میرسانند و در حساب های شخصی خود میریزند. داستان مستضعف و مستکبر از همان اوان فقط برای سرپوش گذاشتن بروی این دزدی ها بوده است که منجر به آدمکشی های بسیاری نیز گشنه است. اکنون دیگر برای مردم این داستان ها خنده آور است. هر روز که میگذرد شکاف طبقاتی در کشورروحانیت عمیقتر میشود. پولدارها پولدار تر و فقرا فقیر تر میگردند. این کجایش عدالت است و تازه بیعدالتی های تازه تری را دارند مردم حس میکنند که در راهند. حکومتی که طاغوت را به سخره میگرفت، حال خودش هزاران بار بدتر شده است . اینها طاغوتی تر از طاغوتیان سابق هستند.

چون اکنون دیگر نمی توانند مردم را بیش از این فریب دهند، و یا امید کاذب در دل آنها ایجاد کنند، کارشان به زوال کشیده شده، رژیم قدرت استدلالی و مشروعیت خویش را از دست داده. بخاطر همین هم هر چه بیشتر دروغ بزرگتری را سر هم میکند. دروغ پشت دروغ و یا جعل پشت جعل. مانند دروغ هائی، که احمدی نژاد شرم ندارد که نگوید و آنها را حتی پشت تریبون سازمان ملل برای نمایندگان صدو نود دولت جهان میگوید.

از ترفند های دیگر این حکومت اینست که مثلا دو سه هزار بسیجی را تجهیز کرده و بآنها کارت دانشجوئی و یا کارت شناسائی داده تا آن ها را بنام دانشجو در دانشگاهها برای مصالح سیاسی و تخریبی خود بکار گیرد. وقتیکه رژیم به جعل این چنینی متوسل گردد، از درون تهی میگردد. بزودی خود همان طرفدارانش هم متوجه میشوند که دارند مردم را فریب میدهند و خود این دسته اعتمادشان به حکومتی که برایش کار میکنند فرو میپاشد. اینها احساس میکنند که انسانهائی دو رو هستند و بدون برو برگرد در برابر نفس خود شرمنده میشوند. نظامی که بخواهد با این دروغها جنبش آزادیخواهی بزرگی را از بین ببرد و مجبور است طرفداران خودش را کار گرنما، روحانی نما و دانشجو نما وانمود کند، دیگر طرفدار و وجه ای نخواهد داشت و هر چه برایش باقی میماند، چیزی جز مقداری مزدور حقوق بگیر روزانه نیست که اعتقادی باین رژیم ندارند و فقط بخاطر کمی پول کار میکنند. این رژیم باحتمال قوی در آینده مشتی لات را لباس روحانی می پوشاند و بمیان مردم میفرستد مانند فیلم مارمولک، زیرا که خود روحانیون واقعی نیز از این رژیم برگشته اند. یا تظاهراتی را باین شکل درست میکند که شبه روحانیون برای فریب مردم میروند. یعنی همان هائی که در نقش دانشجو در دانشگاهها ظاهر میشوند ، همانها در نقش روحانی و یا کارگران برای مصالح این نظام بوسط خیابانها میایند. رژیم از آنها فیلم برداری میکند و بسراسر جهان میفرستد، تا مردم دنیا ببینند که اینها چقدر طرفدار دارند.

خوب نظامی که کارش بدین جا کشیده شده ، بنظر شما آخر خط نیست؟

آیا این نظام یک نظام از درون تهی شده نیست. نظامی که مزدورانی را روزانه کرایه میکند؟

اما اکنون وارد این بحث شویم که این حکومت دارای چه توانائیها و چه ضعف ها و چه ظرفیت هائی است.؟

- آیا نظام این ظرفیت را دارد که خواسته های جنبش سبز را بپذیرد؟

- با وجودیکه جنبش سبز هنوز در کلیت اش ، مخالف کل نظام نیست و فقط علیه خامنه ای شعار میدهد، آیا نظام دارای این توانائی هست که خامنه ای را کنار بگذارد ، تا بقای جمهوری اسلامی و دزدان و جنایتکاران سی ساله را حفظ کند؟.

- آیا قادر است احمدی نژاد را کناربگذارد. ؟

- آیا میشود به خواسته های جنبش سبز که هنوز خواسته های دمکراتیک در چهار چوب نظام است پاسخ بدهد؟

- آیا حاضر است بخواسته جنبش تن به برگزاری انتخابات آزاد بدهد؟

- آیا حاضر است نظارت اسطبوابی را بردارد تا که مردم رای آزاد بدهند و هر کس که دلش خواست اعم از زن و مرد کاندید شود؟

- آیا دولت جمهوری اسلامی حاضر است اسامی جنایتکاران و مسببین جنایات شرم آور کهریزک و قتل های زنجیره ای و دزدانی که سی سال تمام خون این ملت را مکیدند را فاش و آنها را در اختیار دادگاه های مردمی با نظارت سازمان ملل و حقوق بشر بنماید.

- آیا نظام قادر است که جنبش سبز را کاملا سرکوب و مردم را بخانه هایشان بفرستد.

این ها و صد ها موارد دیگر هستند که اگر انجام شوند، جمهوری اسلامی شاید بتواند بماند، حال بدون خامنه ای و بدون احمدی نژاد، بدون کابینه کودتا چیان ومصباح یزدی ها........

اگر این کار ها انجام شود احتمال ماندن این نظام میرود. اما این یکطرف سکه است و طرف دیگرش آن توده بزرگ مردم ایران اند که بدنبال هویت ملی و حقوق بشر و مردم سالاری و جامعه مدرن هستند. بهر حال ما که از بیش از صد سال پیش برای آزادی و مردم سالاری بها پرداخته ایم و در این مورد در صدر کشور های جهان پیشتاز بودیم، امروز عقب مانده ترین کشور جهان از بابت یک جامعه آزاد و برابر و حق مدار هستیم.

پس نهضت آزادیخواهی مردم ما عمقی بسیار زرف دارد و از مقوله آزادی بهیچ وجه صرف نظر نمیکند. پس تکلیف این روی سکه چه میشود که میلونها انسان ایرانی آزادیخواه، خواهان برکناری این رژیم دیکتاتور، سفاک و ایران ستیز هستند؟

اما وضعیت جنبش سبز در چه حال است؟ بایستی گفت که جنبش سبز هنوز روی حداقل سیاست خود ایستاده است و نمی تواند با تضاد بزرگ درونی که در خود دارد راه حلی بیابد، این تضاد دوگانگی است که عامل باز دارنده و ایستائی آنست که تا حل نشود کاری از پیش نمیرود. این دوگانگی یکی طرفداری برای پابرجائی جمهوری اسلامی زیر پرچم سبزعلوی و اصلاحات است و دیگری گروه سبز سکولار دمکرات است که تمایلات یک ایران یکپارچه و آزاد و حکومت مردم سالاری مدرن را پشتیبانی میکند و خواهان کنار گذاشتن جمهوری اسلامی است.!

این دو هدف صد در صد مخالف و متضاد با یگدیگردریک جنبش باعث ادامه حیات موقت جمهوری اسلامی گشته است. از آن جائی که حکومت خودش هم با اصلاحات مخالف است، هدف اصلاح گرایان به بن بست رسیده و روزی مجبورند دست از جمهوری اسلامی بردارند و به آزادیخواهان بپیوندند. این روز بزودی خواهد رسید.

بهرروی آنطور که بنظر میرسد، ماهیت این جنبش روز بروز بیشتر بسوی یک جنبش اجتماعی تغئیرمیرود. پس دیگر نمیتواند یک جنبش کوچک اصلاحات باشد. روند خواسته های این جنبش بیشتر بدنبال تغئیرات بزرگ است. و در اینجاست که کفه پیروزی طرفداران سبز سکولار دمکرات یا ملی گرایان بزودی سنگین تر میشود و بجائی میرسد که جنبش از حالت حد اقل سیاسی خود بیرون بیاید و کار حکومت را به پایان برساند.

اما این طور که بعضی ها دوست دارند واقعیت ها را تحریف کنند، تا از آب گل آلود ماهی بگیرند، عمر این جنبش به بن بست نرسیده و همچنین بر علیه دین مصباح یزدی و دین خامنه ای، دین ارتجاع سیاه مبارزه میکند و میجنگد. اگر خوب توجه کنیم درواقع این دین ارتجاع سیاه است که به بن بست رسیده.

دیگر با این دین نمی شود مردم راقانع کرد . این دین روز بروز نفرت بیشتری ایجاد میکند. این دین و شکل سیاه آن حکومت اصولگرایان شیعه روز بروز بیشتر باعث نفرت مردم میشود و این خود موجب میگردد که جبهه مخالف آن، آزادی خواهان سکولار دمکرات تقویت شود. چنان دینی مسلما بزودی کنار گذاشته میشود. این دین دیگر قدرت انطباق با شرایط و نیاز های جهانی را ندارد. این دین قرون وسطی با ناتوانائی روز افزونش برای بجلو رفتن، مجبوراست جامعه را به عقب بر گرداند. این برایش فقط با اعمال ظلم و زور و شکنجه و تجاوز امکان پذیر است. اما جامعه میل حرکت بجلورا دارد، میل بآزادی و حقوق جهانی امروزی را دارد، از لحاظ منش، کنش،رفتار ومصرف و عدالت میخواهد که در سطح جهانی باشد. دیگر نمی توان این جوانان را که بیش از هفتاد در صد جامعه ما را تشکیل میدهند، شستشوی مغزی داد و از آنها فالانژ درست کرد. دیگر نسل چهارمی ها را که اصلا نمی توان تغییر داد.این نسل همه اش با کامپیوتر و علوم جهانی سرو کار دارد. حال دیگر نمی شود این نسل را وادار کرد که در کامپیوتر تعزیه امام حسین را بگیرند و قمه زنی و زنجیر زنی و سینه زنی راه بیاندازند. این جوانان دیگر اهل این چیز ها نیستند و بدنبال نیاز های جهانی امروزی خود هستند. بنابراین آن دینی امروز میتواند بماند که بتواند خودش را با اندیشه زمان امروز تطبیق دهد، نه اینکه این توقع را داشته باشد که اندیشه زمان، خودش را با این دین تطبیق دهد و اراجیف ملا یزدی و صد ها هزار آخوند دیگر را گوش بدهد. این غیر ممکن است و جهان بطرف جلو حرکت میکند.

از این نظر چنین دینی کاملا به بن بست رسیده. سازمان ولایت فقیه و خامنه ای و احمدی نژاد و سپاه پاسداران و بسیجی ها به بن بست رسیده اند، حامیان ایدئو لوژی آنها هم به بن بست رسیده اند. در واقع جمهوری اسلامی به بن بست رسیده است.

آنها آمده بودند که ولایت مطلقه فقیه را برگشت ناپذیر کنند، جمهوریت را کنار بگذارند، رای مردم را کنار بگذارند، و اسم ایران را هم امارات متحده اسلامی بگذارند، تا کسی نه بدنبال پادشاهی و نه بدنبال جمهوری باشد. این طرح اکنون با بوجود آمدن جنبش سبز و حرکات مداومش بجلو کاملا به شکست انجامیده است.

از آغاز 22 خرداد تا بامروز که حرکت جنبش شروع شده است ، دال بر این است که جنبش باید بجلو بیاید وایدئولوژی ورشکسته دینی بعقب برود و بر گردد به حوزه های خودش، برگردد به همان سیاه چالهای تاریخ. حال هرچه امروز مقاومت بیشتر کنند و با سر نیزه هر چه بیشتر این دین خود ساخته را بمردم تحمیل کنند، نفرت مردم و غیظ آنها را بخود بیشتر خواهند کرد. کار بجائی خواهد رسید که جنبش سبز تبدیل به جنبش آزادی خواهی خواهد شد و سراسر ایران بحرکت خواهد افتاد، و همان انقلابی که در فرانسه هم رخ داد در ایران رخ خواهد داد و کسی هم نمی تواند جلوی آنرا بگیرد. یعنی کاتولیسم در آنزمان آنقدر سر سختی در فرانسه نشان داد ، آنقدر مقاومت در برابر تحول اصلاحات نشان داد که انقلاب فرانسه که رخداد کشیش کشی راه افتاد. در هر گوشه و کنار گیوتین بکارآمد. درب زندانها شکسته شد و زندانیان و ملت فرانسه برای همیشه آزاد گشتند.

پس هر چه اصلاحات بعقب بیافتد، باعث میشود که ماده اولیه انقلاب بیشتر آماده و قوام بیاید. هر چقدر با تغئیر مخالفت بیشتری شود ، ماده انفجاری انقلاب فراهم تر میگردد. اگر امروز میشود جلوی کشتن را گرفت ، اگر امروز میشود مردم را متقاعد کرد که همه چیز یک اشتباه بوده و هر اشتباهی قابل برگشت است واین دولت با عرض معذرت خواهی حاضر بکنار رفتن است، میتوان جلوی خون و خونریزی و انتقام جوئی از آخوند و آخوندزاده را بنحوی گرفت و نگذاشت که مردم دست بیک خود کشی جمعی دوباره بزنند و انقلاب بکنند. اما اگر این کار امروز انجام نشود، فردا دگر دیر است. دیگر آنموقع مردم آنقدر کینه توز و انتقام جو خواهند شد که هیچ چیز جلو دار آنها نخواهد بود. بدین ترتیب آنطوریکه انتظار میرود مردم دادگاههای خیابانی تشکیل میدهند. اگر کار باینجا بکشد جلوی آنها را دیگر نمیتوان گرفت . دیگرهمه چیز دیر شده است.

بهر روی تردید نداشته باشید که به بن بست رسیدن جنبش سبز آغاز یک مبارزه رادیکال و خونین است و تبدیل به جنبش آزادی خواهانه ملت ایران میگردد که بهرجهت ایران را آزاد خواهد کرد.

سخنی سودمند، از بهر آنکس که گوشی شنوا دارد


بررسی در جامعه شناسی حاکمیت بنام ایران

شاهین ایران پور

سخنی سودمند،

از بهر آنکس که گوشی شنوا دارد

نیکولو برناردو ماکیاولی (1469-1527 میلادی)، فیلسوف سیاسی، سیاستمدار ،شاعر، آهنگساز و نمایشنامه نویس ایتالیائی که در شهر فلورانس و در زمان سلطنت مدیسی ها میزیست، بیگمان پر خواننده ترین، بحث برانگیزترین، ستوده ترین و بد نام ترین نویسنده در ادبیات سیاسی جهان در همه دوران ها است. دو اثر جنجال بر انگیز او "شهریار" و "گفتار ها" تا بامروز تاثیرات خود را در سیاست های کشورهای جهان حفظ کرده است.

ماکیاولی میگوید: "من رساله ای بنام شهریار نوشته ام که در آن تا جائی که میتوانم دراطراف مسائل غور کنم..... اینکه حاکمیت چیست، بر چند نوع است. چگونه آنرا بدست میآورند، چگونه آنرا حفظ میکنند و چگونه آنرا از دست میدهند".

تحلیل ماکیاولبی بیگمان در این دو اثر واقع گرایانه است و خود او معتقد بر این نظر است که "سخنی سودمند از بهر آنکس که گوش شنوا دارد را پیش میکشد". و برای این کار برآن است که "بجای خیال پردازی میباید به واقعیت ها روی کرد".

او کاملا آگاهی دارد که سخنانی را که میگوید تا آنزمان هیچ کس تا بحال حتی جرئت گفتن آنرا نیز نداشته است. رشته تفکر ماکیاولی بر این محور ازمسائل دور میزند که چگونه میتواند ملتی زمام سرنوشت خویش را خود بدست گیرد؟ بنظراو نیروئی که انسان را قادر باین کار میکند "فضیلت" نام دارد. ماکیاول معتقد است که این فضیلت است که هر چه در انسانها بیشتر باشد، نقش "جبر" و "بخت" کاهش پیدا میکند و هر چقدر فضیلت در انسانها افزایش یابد، آنها قادر خواهند بود بسهولت بیشتری خودشان بر سرنوشت خودشان غلبه کنند و تابع جبر کور تاریخ نباشند.

فضیلت بمعنای افزونی درجه آگاهی، علم و معرفت بیان میشود. یعنی درجه ای بلند در فضل داشتن ، بعبارتی فاضل بودن. یعنی بالا بودن استعداد های فردی و معنوی.

اتفاقا با این نظریه پر مایه و پرمعنی خیلی خوب انسان میتواند بفهمد و درک نماید که اسیر "ایسم" ها نشود، یعنی اینکه بطور مثال در مصر حکومت جمهوری است، ولی جمهوری مادام العمر. یا در ایران که جمهوری اسلامی است که نه جمهوری و نه اسلامی است، بلکه حکومت باصطلاح دینی ولایت فقیه، اما حکومت زور و قهر و خشونت، حکومت شکنجه، جمهوری سلب حق مردم. چرا اینطور است، ماکیاولی معتقد است که خود مردم برای در دست داشتن حاکمیت شان، فضیلتشان بسیار کم و پائین است. یعنی بطور جمعی بآن فضیلت کافی ، بآن بلوغ فکری بالنده نرسیده اند که بتوانند بر سرنوشت خودشان حاکم شوند.

لذا داشتن فقط یک نام، از یک نظام جمهوری در یک اجتماع، کافی نیست که آورنده خوشبختی برای شهروندان آن جامعه باشد و یا بودن یک نظام پادشاهی نیست که موجب بدبختی میشود، بلکه مضمون و محتوای انباشته شده " فضیلت اجتماعی" است که موجب خوشبختی و یا بدبختی آن اجتماع و مردم آن میگردد.

اگر مردم جامعه به روشنگری کافی نرسیده باشند و افزون فضیلت نکرده باشند، نمیتوانند به آزادی برسند و استقلال و حاکمیت خود و کشورشان را حفظ کنند.

این بالا بودن درجه فضیلت در جامعه است که باعث میشود که مردم دقیقا بدانند که چه چیز"منافع اجتماعی" آن ها را ضمانت میکند و با رسیدن بآن بآزادی میرسند.

اگرانسانهای یک اجتماع فضیلت مند باشند، میتوانند و قادرند هر سد و طوفانی را مهار کنند. ماکیاولی معتقد است فقط انسانی که از فضیلت بی نصیب باشد عروسک وار بازیچه تقدیر بخت قرار میگیرد. با این توجیح بر میگردیم به راهی را که خودمان مجبور به طی آن گشتیم و بر اساس دیدگاه ماکیاولی اکنون قادر به سنجش آن هستیم. پرسش ما از خودمان اینست که چرا ما در سال 57 آنگونه عمل کردیم؟ چرا باوجودیکه طغیان کردیم نظام پادشاهی را ویران نمودیم و اگر جمهوری میخواستیم چرا یک جمهوری دمکرات و یا یک جمهوری مبتنی بر عدالت را انتخاب نکردیم؟ چرا از پس این کار نتوانستیم بر بیائیم؟. میلیونها نفر که ریخته بودند بخیابان ها، چرا افسار خودمان را دست یکنفر دادیم و همه مان فریاد زدیم " روح منی خمینی، بت شکنی خمینی" . کدام بت را ما و یا خمینی شکستیم؟

چرا گفتیم "وای بروزی که خمینی حکم جهادم دهد". مگر خودمان عقل نداشتیم که تشخیص دهیم کی جهاد کنیم و کی نکنیم. آیا باید یکنفر بما دستور میداد. اگر ما عقل و فضیلت و خرد داشتیم همان روز اول که خمینی آمد بایستی یک هیئتی را میفرستادیم و باو میگفتیم که آقای خمینی حدود و ثغور قدرت شما تا این حد است ، نه بیشتر و نه کمتر. اگر ما این توانائی را داشتیم او هم نمی آمد که هر چه را که دلش میخواهد بگوید و هر جنایتی را که میخواهد انجام دهد و ما بنشینیم و نگاه کنیم که چطور همه چیزمان را از بین بردند و دهها هزار نفر را کشتند.

در نتیجه ماکیاول رابطه بین این دو نیرو را در دو کتاب "شهریار" و " گفتار ها" ی خودش بظرافت کامل بیان داشته. او میگوید بخت و جبرتا چه حدی میتوانند در کار انسان تاثیربگذارند و چگونه میتوان در مقابلشان ایستادگی کرد؟.

بر این موضوع واقفیم که عده زیادی در اجتماع مذهب زده ما بودند و هنوز هم هستند که معتقدند امور انسانی تحت حکومت خداوند و بخت و یا سرنوشت قرار دارد که افراد بشر هرگز نمی توانند بر اتکا پیش بینی یا مآل اندیشی سرنوشتی را که بخواسته این دو قدرت تائین شده دگرگون کنند و بحقیقت هیچ گونه علاجی برای دگرگونگی خارق العاده این سرنوشت نیست. از این جهت بسیاری باین نتیجه رسیده اند که هیچ کاری بزحمت و تقلایش نمی ارزد و همان گونه که همه این چیز ها به بخت و تصادف مربوط هست، که در کائنات برنامه ریزی شده، پس باید به سرنوشت واگذارش کرد. آیا در کشور ما بعد از سی و یکسال جنایت حکومت اشغالگرو ایران ستیز و کشتاردهها هزار نفر باز هم مردم ما اینطور فکر نمیکنند؟!

در اینجاست که چنین انسانهای معتقد به دین و الهییات "تقدیرگرا" میشوند و اراده ای دیگر از خودشان ندارند، توانائی دیگر در خودشان نمی بیند که همه باهم بپا خیزند و برعلیه این دیکتاتور خونخوار مبارزه کنند. در اینجاست که اینها تسلیم جبر تاریخ وتسلیم بخت میشوند.

اما وقتیکه انسان صاحب دانش و از آن بالاتر فضیلت شود و این فضیلت در او رشد کند، بتدریج تسلط بر جبر را در پیش میگیرد، حال این جبر، جبر تاریخی باشد و یا هر جبر دیگر. در اینجا اراده آزاد انسانی رشد میکند و زمام سرنوشت را آهسته آهسته خود بدست میگیرد.

اگرما هم معتقد به فرشته بخت باشیم ،در واقع فرشته بخت میتواند به نیمه ای از اعمال ما حاکم باشد و اختیار نیمه دیگر با چیز دیگریست که بآن میپردازیم. وضع فرشته اقبال از دید گاه من بیکی از آن سیل های مهیب و سنگینی شباهت دارد که هنگام ریزش خشمناک از کوه سرتاسر دشت ها و هامون ها را فرا میگیرد، درخت ها را از بیخ و بن میکند، خانه ها را ویران میسازد و خاک کناره ها را میشوید و از سمتی بسمت دیگر میرود و آب هم جا را فرا میگیرد ودیگر خانمانی باقی نمیگذارد. وقتیکه این گونه سیل ها از کوه سرازیر میشوند، مردم از ترس و هراس ، بدون کمترین مقاومتی از مقابل سیل فرار میکنند، تا جان خویش را نجات د هند و راه چاره دیگری در مقابل این سرنوشت و خواسته خداوند نمی بینند. اما انسان با فضیلت و صاحب دانش و آینده نگر، که یک احتمال دائمی برای رخداد چنین فاجعه ای را پیش بینی میکند، فصل آرامش ، فصل بهار یا تابستان که دارای توانائی بیشتری است، شروع بساختن سد میکند، سیل گیرو سیل بند و کانال میسازد. این نتیجه فضیلت اوست که قادر است قبلا همه اتفاقات بد را بسنجد و سعی کند برایش راه حلی بیابد. در اینجا او دیگر نگران سیل نیست، زیرا میتواند این سیل و یا بهمن ویا آتش فشان را کنترل کند.

قدرت سیاسی هم همین گونه تشبیه میکند. آن ملتی که آینده نگر است، سد های خودش، سیل بند های خودش را بموقع میسازد. کانال های خودش را بموقع میکند تا بتواند مسیر این آب مهیب و خانه خراب کن را هدایت و کنترل کند.

وقتیکه میلیونها نفر ریختند بخیابان و گفتند خمینی، بایستی در این مورد قبلا اندیشه شده و راه کارهائی در نظر گرفته شده باشد تا دوباره آن حادثه سال 57 اتفاق نیفتد و دهها هزار نفر را تیر باران نکنند. دو باره سیل راه نیفتد و همه چیز را از بین نبرد.حال دیروز با نام اسلام این سیل راه افتاد و همه جیز را بهم ریخت و بنابودی کشاند و کشتار ها را سازمان داد و اموال مردم را غارت کرد و بزنان و مردان تجاوز کرد و بار دیگر همین عدم فضیلت میتواند بنام سوسیالیسم دولتی و یا حزب توده وهر ایسم دیگری چون کمونیسم باشد که با نقاب انسان دوستی دست به چپاول و کشتار جامعه میزند و معیاری از هویت ملی و فرهنگی ملت ایران ندارد ویا زمینه را برای بیگانگان مترصد فراهم میاورد تا عروسکی دست نشانده، دوباره بر مردم حاکم شود و این همان است که ملت را به ناکجا آباد میکشاند.

این اتفاقات وقتی صورت میگیرد که مردم حاکم بر نفس خود ، اراده و تشخیص و قضاوت خود نباشند و یا ندانند چه میخواهند و یا اسیر و گرفتار "ایسم" های مختلف باشند و هویت اصلی خود را نشناسند و بآن بیگانه باشند و ندانند که چه زن و چه مرد حقوقشان در جامعه مساویست و ثروت کشورشان باید برای همه باشد و منافع همگانی بر منافع فردی ارجحیت داشته باشد، نه اینکه دوباره یک نفر بر آنها حکومت کند و منافع شخصی خودش را بر همه ملت ارجحیت دهد و بقیه را اسیر و کنیز خویش سازد. پس باید یاد بگیریم دیکتاتور نسازیم و ابزار دست دیکتاتور نشویم و با چندر قازی که او جلوی ما میاندازد مزدور او نشویم.

باید امروزآینده نگری کنیم و اقدامات واجب امروز را بفردا محول نکنیم و هر کداممان بنا بر توانائی شخصی مان "مسئولیت"ی را بعهده بگیریم ، زیرا فردا دیگر دیر است.

در مقابل سیل و طوفان وشورش ها، قیام ها و انقلابات بایستی کاملا آگاه و از حالا آماده باشیم و سد ها و کانال های خود را ساخته باشیم و خردمندانه عمل کنیم.

حال که از این جنبش آزادی حمایت میکنیم، سعی کنیم تمام نگرانیهای معقول خود را بیان کنیم و تنها بیان کردن کافی نیست ، بلکه باید اقدام عملی هم بکنیم ، تا قدرت را دوباره بیک فرد دیگر تعویض نکنیم، تا او نتواند با یک فتوای سفیهانه خودش چندین هزار نفر انسان بیگناه رابدست جلادان مزدور خود بسپارد و آنها را بکشد و ما هم چنان چون سال 57 چون گروه مستان باشیم و بهر سوی کشیده شویم.

در مقطع کنونی کشور ما بواقعیت احتیاج بیک سیل دارد، سیل مردمی. احتیاج بسیلی داریم که بحرکت در بیاد تا بنیان این حکومت اشغالگر بیگانه را با ساختار چند میلیونی مزدورانش درهم ریزد.

اگر این نظام اشغالگر استعداد تغییر پذیری داشته باشد، در مقابل این فشار مردم تغییر پیدا میکند و اگر بخواهد در مقابل سیل حرکت مردم مقاومت کند، در هم شکسته میشود. زیرا برج و باروهائی که ساخته آنقدر قوی و قدرتمند نیستند تا بتوانند از فروپاشی آن جلوگیری کنند. این حکومت پشتیبانی مردم را که از دست داده، حمایت بین المللی را هم که ندارد ، خصوصا که تحریم های همه کشور های قدرتمند جهان هم آنها را ناتوان تر از پیش ساخته است.

رابطه انسان با قدرت بخت هم بدین سان است که قدرت بخت هم نفوذ خود را طوری نشان میدهد که سدی از نیرو های فضیلت انسانی در مقابلش بر افراشته نشده باشد تا بتواند از قدرت تخریبی بی بند و بارش جلو گیری کند. فرشته بخت هم مانند سیل غران بزرگترین حمله خودش را بسوی نقاطی که از پوشش های سیلابی اثری نیست متوجه میکند و اگروضع کنونی را هم باصطلاح در نظر بگیریم میبینیم که کشوری هستیم که مظهر این تغئیرات و در عین حال موجب بوجود آمدن این تغییرات است.

حال اگر میخواهید این جامعه را عوض کنید و این جامعه مطلوب از نظر شما یک جامعه آزاد است، باید سدی از "فضیلت" و "معنویت" و" نظم وقانون " و "اخلاقیات اجتماعی" و "وجدان اجتماعی" در مردم وجود داشته باشد تا بشود آنرا ساخت. این ساختار ارزشمند جامعه بالنده اینده ایران است. چطور میتوانیم آنرا پایه ریزی و پا برجا کنیم. فکر و خردمان بایستی بر این محور دور بزند.

با جمهوری جمهوری گفتن دهان کسی شیرین نمی شود ، هم چنانکه با پادشاهی گفتن کسی به خوشبختی نمی رسد. هر دوی این ساختار ها در صورت نبودن معنویت، روشنگری و شناخت که بنیان گذار فضیلت هستند در جامعه، بیک دیکتاتوری تمام عیار تبدیل میشوند.

مانند جمهوری شیلی در زمان پینوشه، مگر جمهوری مصر، سوریه و خیلی از کشور های دیگر نیستند که تا آخر عمر مستبدان در آن حکومت میکنند.

اما بایستی در نظر داشته باشیم که ماکیاولی نقطه نظر خود را در پانصد سال پیش در مورد این دو باب میگوید که چه زمان جمهوری میتواند باشد و چه زمان پادشاهی قادر است بر کشوری حکفرما شود.

ماکیاولی در کتاب "پرنس" یا شهریار خود روی سخن بر شهریارکرده و بوی توصیه مینماید که چه باید بکند و چه نباید بکند، باید دارای چه خصوصیاتی باشد و چه پای بندیهائی را باید داشته باشد. در کلام آخر به شهریار توصیه میکند که در یک جامعه ناسالم که جنگ قدرت حکمفرماست، پراکندگی هست، آشوب هست، خان خان بازیست، فئودال بازی هست، دشمن داخلی و مزدور زیاد است، دشمن خارجی زیاد است، مردم چند دسته ای و عوام هستند و همه این مشکلات بر دوش تست، بتو شهریار توصیه میکنم که باید هم خصلت شیر را داشته باشی و هم خصلت روباه را. شیر باش تا مقتدر باشی و همه از تو سرپیچی و روباه هم باش که بتوانی از دام ها و دام چاله ها ئی که جلوی پایت میگذارند فرار کنی. ماکیاول چنین فضیلت هائی را به شهریار توصیه میکند که او بتواند جامعه را اداره و بجلو هدایت کند. باو میگوید که اگر این خصائل را نداشته باشی حسابت را میرسند. در آنجائی که زورشان بتو نمی رسد حیله میکنند و ترا در چاه میاندازند . تو بایستی توسط این حیله ها روی دست نخوری و بر آنها غالب شوی.

بایستی سوءتفاهم نشود و توجه داشت که درزمان ماکیاولی " جامعه جهانی"ای وجود نداشته که در آن صحبت از "مردم سالاری " وبرابری حقوق بشر و رعایت حقوق پلورالیسم باشد. امروز صحبت از این است که قدرت نباید در دست فقط یک شخص شاه و یا رئیس جمهور مادام العمر و یا ولایت فقیه و یا یک رهبر مذهبی و یا سیاسی باشد، بلکه قدرت در دست مردم، اراده مردم و نماینده آنها، پارلمان و اعمال کننده آن قوه مجریه باشد.

احساسات سلطنت طلبانه ماکیاولی در رسانه" شهریار" و جمهوری خواهانه اش در رساله "گفتارها" دارای یک نوع تناقص روشن و بزرگ است که ماکیاول با خرد مندی کافی و شناخت واقعگرانه جامعه و تفکر مردمش این تناقص را دسته بندی میکند وبا دادن راه حل آنرا از میان بر میدارد.

نظر ماکیاولی در رسانه شهریار متوجه آن قسمتی از حکومت است که خودش آشکارا اعلام میکند که از حیث شان و منزلت در سطح پائین تر از جمهوری قرار دارد. یعنی خود ماکیاولی حکومت آرمانیش جمهوری است و برای او منزلتی بالا تر قائل است، همانطوریکه بشدت طرفدار جمهوری رم است. در کتاب گفتارهای او، او شدیدا علیه سلطنت رم و علیه امپراطوری رم موضع میگیرد. برعکس جمهوری رم دوران شکوه و منزلت بالای جامعه رم در سراسر جهان است و ماکیاول هم با الگو نهادن جمهوری رم سعی میکند حکومت ایده آلش رادر جمهوری ببیند .

اما او انسان بسیار واقع بینی است و وقتیکه به واقعیت های جامعه بر خورد میکند میبیند که زمینه های عینی و ذهنی جمهوری هنوز در جامعه فراهم نشده. و بهمین دلیل هم حکومت جمهوری با وصف بهتر بودنش از حکومت سلطنتی در کشورهائی که " فضیلت جمعی" لازم برای نگهداری آن موجود نیست و انسانها در جامعه فاقد آن هستند، میتواند بر عکس حکومت جمهوری را بفساد و دیکتاتوری بکشاند. پس برای این نوع از مردمان حکومت پادشاهی از هر نظام دیگری بهتر است و این نوع حکومت را ماکیاول پیشنهاد میکند.

بنابراین در جوامع عقب افتاده از مدنیت ، بر اساس چیزی که ماکیاولی میگوید، در این جوامع مردم آن فضیلت کامل را نداشته و آمادگی درک مسائل سنگین اجتماعی و گرفتن مسئولیت سیاسی برای محتوای رای خود وبرقراری نظم و قانون و درک یک جمهوری آزاد را ندارند، بهتر است که روش پادشاهی را بر گزینند.

پس لازم است که ما یک تحلیل عینی از درجه بلوغ یافتگی جامعه ایران ارائه دهیم و ببینیم که عقب افتادگیهای جامعه ما در چیست و علل آن کدامست و مشگلاتش چه میباشند و مردم تا چه حد بصورت سیاه و سفیدی اندیشه میکنند و آیا دارای اراده و قدرت تصمیم گیری و قضاوت صحیح و منصفانه هستند و آیا دارای بلوغ فکری برابر، چه از لحاظ سیاه و سفید بودن پوست ، مسلمان و غیر مسلمان بودن، مرد و زن بودن، شیعه و سنی بودن ، و غیره و غیره میباشند.

برای ارزیابی جامعه ایران بر اساس ظرفیت ها، فضیلت ها، قومیت های متفاوت وشناخت جهان بینی های متفاوت ایرانی، بایستی روی اقوام ایرانی و سنت ها و تجربه هایشان در دوران تاریخ بکوشیم و برای شناخت کافی آنها این مسائل را پژوهش کنیم.

باید بتوانیم برای رسیدن به جمهوری اثبات کنیم که آیا جامعه ما این ظرفیت و استعداد را دارد و یا هنوز عقب افتاده است و مردم آن از لحاظ درجه فضیلت و دانائی بان درجه از فهم و دانش رسیده اند که یک جمهور را تشکیل دهند و بتوانند درک کاملی از یک جامعه آزاد و دمکرات، با حقوق مساوی برای همه افراد داشته باشند. اگر به نتیجه ای عکس رسیدیم و دانستیم که مردم ما هنوز در خرافات و جهل و نادانی هستند، پس برای چنین جامعه ای بهتر است پیشنهاد پادشاهی داد.

این پیشنهاد بر اساس ارزیابی کامل از جامعه ای انجام میشود که بصورت واقع از کمبود فضیلت در افراد ملتش رنج میبرد.

با وجود این درمجموع اندیشه های متفاوت ماکیاولی دو خصیصه که متقابلا با هم تناقض دارند بچشم میخورد که میتوان آنها را بر اساس خصیصه جامعه پادشاهی و دیگری را بر اساس خصیصه جمهوری خواهی بیان کرد.

*موقعی که ماکیاولی میخواهد از دریچه پادشاهی حرف بزند منظورش از دیدگاه فضیلت، آن استعداد و ظرفیت هائی در انسان است که وجودش باعث کسب شهرت و موفقیت برای وی بعنوان یک فزد انسانی میشود . او میگوید اگر جامعه بطور جمعی فاقد فضیلت است اما فضیلت در افراد معدودی موجود است و میتوان این فضیلت را در یک فرد و یا اشخاص معدودی دید، ماکیاولی میگوید اگر این شخص شاه شود میتواند تعدادی از فضیلت مندان دیگر را نیز برگزیند و با تشکیل دولت فضیلت مندان جامعه را اداره وبخوشبختی برساند.

بنابرنظرماکیاولی در چنین جامعه ای که فضیلت در میان مردمانش کم است، فضیلت در میان افراد معدودی باقی میماند و این راهگشای جامعه است. حال اگر بخواهیم در مقیاس تاریخی آنرا بررسی کنیم این فضیلت در کوروش بزرگ، داریوش بزرگ موجود است .حتی ماکیاولی روی کوروش بزرگ مکث زیادی کرده است واین فضیلت گسترده را در کوروش میبیند. یکی در وجود کوروش ،یکی در وجود موسی ، یکی در مورد رومولوس بنیانگذار شهر رم میبیند و یکی هم در مورد بنیان گذار شهر آتن میبیند. اتفاقا این سه شهر بزرگ توانسته اند بر جهان حکومت کنند. یکی پرسپولیس، یکی آکروپولیس و دیگری رم.

یعنی در حقیقت سه دولت شهر، جهان قدیم را اداره میکردند.

پس وقتیکه در سه جامعه میبیند که فضیلت کم است و یا محدود و یا نیست، فضیلت فردی میتواند راه گشا باشد و بهمین منظور بطور ناخودآگاه در چنین جاهائی حکومت سلطنتی در میآید

*اما دولت های آزاد، یعنی جمهوری از نظر ماکیاول دولتهائی هستند که دارای رشد ، استقامت و آزادی بیشتری هستند.که خود اینها از نظر ماکیاول علامت فضیلت بشمار میآمدند.

حال این فضیلتی که دولت های آزاد دارند باید از خصیصه ای سرچشمه گرفته باشد که در سرشت و باطن شهروندانش وجود داشته باشد. یعنی در جامعه ای که شهروند فضیلت دار زیاد باشد، آنوقت آن جامعه، آن استعداد را دارد که حکومت جمهوری را برای خود برگزیند، زیرا که مردمش به حقوق شهروندیشان آشنا هستند و مسئولیت اداره جامعه را خود بغهده گرفته اند و بینش و نگرش درستی از قدرت دارند. انسانهایش آزاد اندیش و حق خواه هستند. و این حق خواهی را در برابر دیگران رعایت میکنند. انسانهای تکلیف مدار نیستند.الان در جامعه ما، هنوز تکلیف انسان ، تکلیف یک انسان تکلیف مدار است. حق مدار نیست.انسان دوست نیست، انسان سالارنیست ،خدا سالار است. دین سالار است. همه چیز را بخاطر رضای خدا انجام میدهد و نه بخاطر انسانهای هم نوع خود. چنین انسانی که در جامعه ایران است اصلا شهروند نیست. فضیلتی ندارد. یعنی جلوی فضیلتش راخدا سالاری بخشا گرفته ، و بخشا هم ندارد.

فضیلت رای دادن مهم تر از حق رای دادن است. این از برای انسانی است که نمی خواهد شعور و منزلت و احترام خودش را از دست بدهد و نمیخواهد امت و ابزار دست این و آن باشد.

ماکیاولی براین عقیده است که اگر فضیلت اجتماعی در مردم نبود ، باید حتما فضیلت شخصی مو جود باشد. این بدین معنی است که در پادشاهان، سلطنت نباید موروثی باشد.

برای مثال در مورد خودمان، سر سلسله دودمان های ایران هر کدام که بنیان گذار بودند، فضیلت هائی بزرگ درشان بود، حال این فضیلت شهامت و یاشجاعت واز جان گذشتگی و یا درایت ، تدبیر و خردمندی سیاسی بود، مانند رضاشاه، مانند شاه اسماعیل، مثل نادر شاه، مثل کریم خان زند و غیره.

بنیان گذاران همیشه بنوعی توانسته اند یک سلسله جدید را بروی کار بیاورند ولی بعدش که موروثی میشود، سر از کجا در میاورد، سر از شاه سلطان حسین صفوی در میاورد. حال شاه اسماعیل کجا و شاه سلطان حسین کجا؟ شاه اسماعیل چهارده ساله که بود تمام امپراطوری خویش را ساخته بود و شکل داده بود و دائما روی اسب بهر طرف میتازید و فتح میکرد، شاه سلطان حسین معروف بپادشاه چوخ یاقچی دور (بسیار خوب است) بود، چون هر چه بهش میگفتند میگفت چوخ یاقچی دور. این پادشاه استعداد سوار اسب شدن را هم نداشت و از اسب میترسید و سوار الاغ میشد. خوب کسی که سوار الاغ میشود میتواند حریف اشرف افغان شود؟

او در تمام مدت در خزینه، حرم و حجله و اندرونی و غیره بود. خوب حال این چه فضیلتی دارد که ما بیائیم و بگوئیم بیا و پادشاه شو؟ چنین فردی مملکت را بباد میدهد، کماکان که داد و دیدیم که دو سه هزار افغان آمدند و مملکت را تصرف کردند.

در اصفهان آنزمان پانصد هزار طلبه بود. اگر این طلبه ها عمامه هایشان را دور هم می پیچیدند و یک دایره درست میکردند، میتوانستند این سه هزار افغان را در دایره عمامه هایشان خفه کنند. مثالی دیگر. نادر شاه، وقتیکه به اصفهان رفت، دید که هزاران هزار آدم آمده اند و تقاضای پول میکنند.پرسید اینها که باشند؟ جواب شنید قربان اینها سپاه دین و یا طلبه ها هستند، نادر فحش را کشید بجانشان و گفت فلان فلان شده ها موقعی که اشرف افغان بایران حمله کرد شما کجا بودید. حال میگوئید که سپاه دین هستید؟ بروید گم شوید شما سپاه نکبت هستید.

اما امروز با مردم سالاری شدن جهان مسئله موروثی بودن و یا نبودن پادشاه نیز منتفی است، زیرا که پادشاه در یک حکومت مردم سالار با رعایت کامل منشور جهانی حقوق بشر فقط یک نماد فرهنگی و تاریخی برای مردم و کشورش خواهد بود که در سیاست کوچکترین نقشی را ندارد، هم چنان که دین و مذهب از حکومت جدا و بکلی بدور است.

نمونه اش هم امروز در بسیاری از حکومت های دمکراسی جهان چون پادشاه ژاپن، اسپانیا، هلند، دانمارک، سوئد، نروژ، انگلستان و غیره موجود است که ساختار دمکراسی و بنیان مدرن و بدون خلع قانون اساسی آنها هرگز این امکان را به پادشاهان و یا رئیس جمهورها نمیدهد تا بتوانند خودکامه شوند.

اما فضیلتی که ماکیاولی از آن سخن میراند وجودش در شهروندان است که دنبال رو یک دولت آزاد هستند و بعنوان یک امر مسلم آنرا میخواهند. با آن آمیزه ای که از عقل و خرد برای جستجوی قدرت که هدفش کسب عظمت برای افراد کشورش است. ماکیاول در نوشته هایش آنرا تاکید میکند و آنرا فضیلت مینامد .

بر عکس دولتی که تمام شهروندان آن از این فضیلت یا آن فردیت عبور کنند، از آن منش فردی عبور کنند و به خودپرستی برسند و هر کدام برای قدرت انفرادی و فردی خودشان فعالیت کنند ، دیگر دولتی آزاد و سرشار از انرژی نخواهد ماند و این جامعه روز بروز بسوی فساد و قهقرا خواهد رفت.

در زمان حال یکی از بیماری هائی که متاسفانه در میان مردم ما رشد کرده و بسیار خطرناک است بیماری "خود پرستی" و "خود بزرگ بینی" و " بی هویتی" است که دامن مردم ما را گرفته است. این روحیه خود پرستی خودش ضد دولت است. این روحیه های مریض رشد کرده، ضد جمهوریت است. چرا که جمهوریت بدنبال هر چه بیشتر جمهورو بهم پیوستگی مردم است و در آن نظم، اعتدال، اوتوریته، فرمان بری، فرمان دهی ، توازن و دینامیک را لازم دارد. این خود پرستی توام با خود بزرگ بینی که اکنون موجود است، نفی تمام این واجبات است وبدین ترتیب ما بجائی راه نمی بریم. این خود پرستان دشمن جامعه هستند، دشمن نظم اند، دشمن جامعه ای یکپارچه و جمهوری اند. اینها دشمن آزادی و قانونند و بهمین دلیل هم ماکیاولی تاکید میکند که اینها برای جامعه بسیار خطرناک هستند ، زیرا که جامعه را به تباهی میکشانند. زیرا که در چنین مردمی هیچ پیوندی برای کسب و حفظ منافع شهروندی موجود نیست و فضیلتی آشکار نمی شود که روحیه ای را برای خدمت بمردم و جامعه نمودار سازد. روحیه از خود گذشتگی بمعنای فدا کردن منافع شخصی و یا پر بها دادن به منافع همگانی. و روحیه میهن پرستی و اتحاد ملی که عامل وحدت باشد. اینها و بسیاری دیگر آن خواصی هستند که بآن فضیلت میگویند مانند ایرانیان باستان ، مانند زمان کوروش که دارای این خصوصیات بودند ، میهن دوست و شجاع بودند، روحیه همبستگی با هم داشتند ، همدیگر را بشدت دوست داشتند و برای یگدیگر احترام بسیار قائل بودند و بدترین حقوقی که آنها را تهدید میکرد لغو حقوق شهروندی بود. یعنی در زمان کوروش بزرگترین مجازات برای کسی که خطا کار بود، از حقوق شهروندی محرومش میکردند، از مجموعه و یا جامعه بیرونش میانداختند.

ضرورت تفکر دراین بحث در این مقطع از زمان که کشور و مردم ما دچار بحران و صد دستگی هستند ایجاب میکند که کمی بیشتر در این مقوله اندیشه کنیم، خصوصا که بحث ماکیاولی بحثی استدلالی است و باعث این میگردد که ما بیشتر جامعه خود را بشناسیم و چشم بسته بدنبال این نرویم که جمهوری فرانسه بطور مثال بهترین نظام ممکن درجهان است و ما هم باید آنرا داشته باشیم، بلکه باید بسنجیم که تا چه حد و پایه مردم ایران به بلوغ فکری، دانش و فضیلت مردم فرانسه و یا انگلستان رسیده اند و آیا بعد از رسیدن بآزادی قادرند بطور مساوی و برابر، مشکلات عظیم این جامعه را بدوش بکشند و با مسئولیتی متقابل، جمهوروار در مدیریت و اداره جامعه شان بکوشند؟

لندن 25 سپتامبر 2010 khorshid.mehr@yahoo.com

.

Friday, April 30, 2010

Iran 196 Years before



آخرین نقشه بین المللی ایران پیش از جدا شدن سرزمینهای تاریخی آن ، انتشارات تامسون (1814)


با توجه به تهدید های مرزی موجود علیه تمامیت ارضی ایران بد نیست به این نکته اشاره کنیم که سرزمین کنونی ایران، تنها سی درصد از ناحیهای وسیع است که در تاریخ با نامهای «ایرانزمین»،«ایرانبزرگ » یا «ایرانشهر» و در جغرافیا با نام «فلات ایران» شناخته می شود. ترفند ها و دسیسه های بیگانگان و سستی پادشاهان بی کفایت گذشته بخش های زیادی ازاین سرزمین کهن را در طول فاصله کوتاه 196 ساله از ایران بزرگ جدا نمود که مروری بر چگونگی هر یک از این جدایی ها به رغم تلخی بسیار برای میهن گرایان ایرانی جهت الزام جدیت و حساسیت ما دست کم برای حفظ سرزمین های باقیمانده موجود بسیار آموزنده خواهد بود..

گستره سرزمینهای جدا شده از ایران در قراردادهای ترکمانچای،گلستان،آخال،پار یس و... به قرار زیر است:


سرزمین های جدا شده قفقاز بر اساس قرارداد های گلستان و ترکمانچای با روسیه(1813 و 1828 م.)

آران و شروان: ۸۶۶۰۰ کیلومتر مربع؛
ارمنستان: ۲۹۸۰۰ ک .م؛
گرجستان: ۶۹۷۰۰ ک.م؛
داغستان: ۵۰۳۰۰ ک.م؛
اوستیای شمالی: ۸۰۰۰ ک.م؛
چچن: ۱۵۷۰۰ ک .م؛
اینگوش: ۳۶۰۰ ;ک.م
جمع کل: ۲63700 کیلومتر مربع

سرزمینهای جداشده ایران شرقی براساس پیمان پاریس و پیمان منطقه ای مستشاران انگلیسی


هرات وافغانستان: ۶۲۵۲۲۵ ک.م؛

بخشهایی از بلوچستان و مکران: 3۵۰۰۰۰ ک.م؛
جمع کل: ۹۷۵۲۲۵ کیلومتر مربع

سرزمینهای جداشده ورارود(ماوراءالنهر) بر اساس پیمان آخال با روسیه(1881 م.)


ترکمنستان: ۴۸۸۱۰۰ ک.م؛

ازبکستان: ۴۴۷۱۰۰ ک.م؛
تاجیکستان: ۱۴۱۳۰۰ ک.م؛
بخشهای ضمیمه شده به قزاقستان: ۱۰۰۰۰۰ک.م؛
بخشهای ضمیمه شده به قرقیزستان: ۵۰۰۰۰ ک.م؛
جمع کل: 1226500 کیلومترمربع

سرزمین های جداشده جنوب خلیج فارس بر اساس پیمان منطقه ای مستشاران انگلیس


امارات:83600ک.م:

بحرین:694 ک.م:
قطر:11493ک.م:
عمان:309500ک.م:
جمع کل: 405287کیلومتر مربع

مساحت سرزمینهای جدا شده از ایران درونی به همراه دو سوم کردستانات (که در دوره صفویه به اشغال عثمانی در آمد و بعد ها در بین سه کشور ترکیه،عراق و سوریه تقسیم شد) به مساحت تقریبی 200000ک.م. و نیز عراق به مساحت 438317ک.م. در جمع حدود 3.5 میلیون کیلومتر مربع بالغ می شود که این مقدار تجزیه یک کشور در کل تاریخ ایران و دنیا بی سابقه است.



آقايانی که مرتب از قوم و قبيله نام ميبريد آيا بازهم بايستی تجزيه بشويم بس نيست؟؟ بس نيست کدام کشوری در 196 سال اينهمه خاک از داده است... کدام کشوری در پی دستور بيگانه ها قرارداد ننگين دريای مازندران و خليج پارس و کردستان و بلوچستان امضا کرده است ؟؟

ما قوم و قبيله نيستيم ما يک ايران يک پارچه ایم. ای بزرگان و خردسالان و ميان سالان... به ياوه سرائی های بيگانه ها گوش ندهيد از بکار بردن واژه های قوم و قبيله پرهيز کنيد و با استفاده از واژه های قوم و قبيله گذاشتن فاصله – قوم و قبيله - بين مردم شکاف و اختلاف نياندازيد. کرد و بلوچ و آذری و سيستانی و شيرازی و خراسانی همه آريائی هستند و همه در 7-8 هزار سال پيش از گوشه و کنار به اين دامنه فلات ايران آمده اند اينها غريبه و بيگانه نيستند بس کنيد و از واژه های قوم و قبيله برای ايجاد شکاف بين مردم بهره کشی نکنيد.

به نقشه نگاه کنيد ما 196 سال پيش کجا بوديم امروز کجائيم...


http://suzheh.mihanblog.com/post/401